چیزایی که نمیدونم
اون اسب قهوه ایه
که از بچگی تا امروز تو رویاهامه،
چرا تا حالا واسم سوال نشد مالِ کیه؟!
اون اسب قهوه ایه
که از بچگی تا امروز تو رویاهامه،
چرا تا حالا واسم سوال نشد مالِ کیه؟!
بعید نیست سال دیگه شاهد چنین طرح هایی در سطوح گستره شهری و کشوری باشیم! کانسپچوال، خلاقانه و فرااخلاقی. والا...
ما یه تلوزیون داریم و یه تلوزیون خراب، و ما تصمیم گرفتیم از این به بعد دومیو داشته باشیم چون هنوز دیدن همدیگه توی اون صفحه سیاه کوچیک برامون عادی نشده بود و تا الان که یک سال و اندی از اون شب می گذره، پدرم با عزمی راسخ باور داره شب ها بجای اینکه وقتمون رو مثلِ وزنِ یه دمبل پنجاه کیلیویی به زمینِ جلوی تلوزیون منتقل کنیم، می تونیم به نمایش با مزه «ورزش دسته جمعیِ قو ها پشت پنجره» ادامه بدیم.
+ خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر.. (دریافت)
بیخوابی افکار مهلکی تو سر آدم می پزه. اینطور که بر
من ثابت شده، سرنوشت جوامع
کلیتی مغمومه که رابطه بی حد و حصری با میزان ساعت های خواب رهبران و
حاکمانش (مردم؟ بیخیال!) داره... اونقدر به این گفته ام اطمینان دارم که
حاضرم شرط ببندم پیش از حمله ارتش نازی به لهستان، زمان زیادی هیتلر
از بیخوابی مزمن رنج می برد!
چند وقتِ پیش برای مدت کوتاهی تو یه شرکت طراحی داخلی کار می کردم. نه از این
جهت که به این کار علاقه مند باشم و دوست داشتم روزها عین چای کیسه ای روی
صندلی بشینم و منتظر بمونم تا دم بکشم، و نه از این بابت که لنگ پولش بودم
که در واقع از وقتی که یادمه همیشه بودم اما اگه بخاطر این می خواستم خودم
رو توی مانیتور سرازیر کنم یک روز در بچگی باید عین کره بادوم زمینی آب می
شدم و می رفتم لای درزهای مانیتور و کیبورد و موس و تا الان هم حتما بخش
زیادی ازم تبدیل به پلاستیک شده بود چون من خیلی با محیط وفق پذیرم. و اینو
هم باید اضافه کنم که هیچ رغبتی به دیدن چهره مذوّقِ آدمایی نداشتم که
وقتی اندازه تلوزیونِ توی پذیراییشونو با scale دو برابر می کردی، گوشه لب
هاشون تا دورترین جای هستی از هم دور می شد و چنان دندون هاشونو نشونت
می دادن که انگار اومدن پیش دندون پزشک و می خوان با سیم آرماتور ارتودنسی
کنن... اون موقع داشتم تلاش می کردم چیزهایی رو از خاطرم پاک کنم - یک
مطلبی هم در این باره نوشته بودم اینجا- و لازمه ش این بود که کمتر بهش فکر
کنم و لازمه کمتر فکر کردن این بود که بیشتر مشغول باشم ولازمه بیشتر
مشغول بودن این بود که یا با سر برم توی دیوار که تا آخر عمر دیگه ذهنم
مشغول چیزی نشه و یا کاری بکنم که تماما ذهنم مشغول بشه! و این در دسترس
ترین کاری بود که تونستم بدون تلاش زیادی بهش برسم و اگه آدم ایده آلیستی
بودم همونجا خودم و اعتقادم رو روونه کاسه توالت می کردم و سیفون رو می
کشیدم و زندگی جدیدم رو در لوله های فاضلاب آغاز می کردم...
..........
چند روزِ پیش یه آگهی استخدام دیدم و فرداش برای پر کردن فرمهای مربوطه
رفتم. تا قبل از سوال «حقوق ماهانه پیشنهادی شما چقدر است؟» غیر از سوالِ
«آیا دخانیات مصرف می کنید؟» جواب بقیه سوالها رو با دقت و صداقت نوشتم. به
این سوال که رسیدم یادم افتاد باید درمورد کاری که قراره انجام بدم سوال
بپرسم. از آقایی که بعنوان منشی روبروم نشسته بود و هر لحظه احساس می کردم
الانه که فرِ موهاش باز شه و همه جا رو از ترکش و خمپاره پر کنه پرسیدم و
جواب داد فعلا به طراح داخلی نیازمندیم. ساعت کاری هشت صبح تا دو و چهار تا
هشت عصر. وقتی اسم طراحی داخلیو شنیدم مثل اعدامی که یک ساعت پای چوخه دار
سیخ ایستاده تا فرمان آتش صادر بشه سرِ جام نشستم یاد اون روزهای سیاه
افتادم و به مدت بیست ساعت بهشون فکر کردم. لعنتی، حق نداشتی با هام این کارو بکنی... احساس کردم صدای چاقودارِ
منشی کل اتاق رو پر کرده و بی مهابا داره با کلماتی پشت سر هم توی گوشم خط
میندازه. به خودم اومدم. قیافه مشمئز شدمو پشت لبخند زورکی پنهان
کردم و شما هیچ کدوم نمی دونین وقتی من بخوام روزکی لبخند بزنم چه شباهت
مسخره ای با موش کوری پیدا می کنم که توی تله افتاده و برای رهاییش تقلا می
کنه.
روی فرم زیر
دستم خم شدم. در جای خالیِ زیر سوال حقوق پیشنهادی نوشتم: حداقل 3,000,000
تومان در ماه. و با خط درشت ادامه دادم: گر فکر می کنید با پرداخت این
مقدار وضعیت مالی شرکت شما به ورشکستگی می رسه یا این مقدار برای نیروی انسانی زیر دستتون که
تضمین کننده سیری شکم شماست زیاده، شما جزء سیستم کثیف برده داری هستید،
نوکر کاپیتالیسم و امپریالیسم بین الملل و جیره خوار اسلیو هولدینگِ عصر نوین. امیدوارم هر چه رودتر از صحنه
روزگار محو بشید. مرگ بر مدرینیته برده دار و کلیسای تبهکار. لطفا لطفی در
حقم بکنین. اول اینکه هرگز باهام تماس نگیرین و دوم این کاغذو تا کنین و توی جیب پیراهنتون بذارید. بعدش خودتون،
جیب پراهنتون و کاغد سه تایی در اولین کاسه توالتی که در دسترستونه سرازیر
بشین و دگردیسیِ جدیدتونو در خطوط فاضلاب شهری جشن بگیرین. من یه بار خواستم
این کارو بکنم اما چون نمی دونستم بعد از رفتنم کی سیفونو می کشه، منصرف
شدم.
اینگونه انتقام روزهای سیاهمو از فرم استخدام گرفتم. یکم محترمانه تر!
مسئول:
گروهی «منکر» شوندگان، که صفت ایشان همواره «متاسف» است، و آنان را «مسئول» نام!
+ سومین تعریفی که فرهنگ لغت عمید از واژه «مسئول» ارائه می ده چنینه:
«3. آنکه مورد پرسش یا بازخواست قرار می گیرد»
یا
مرحوم عمید لغت نامشو از رو دست اجنبیا کپی کرده، یا اون موقع واقعا
اینطوری بوده و در گذر زمان ارتفاع عروج این جماعت به قدری حساس شده که با
بازخواستن نقصان می پذیره یا من نمی تونم ملتفت شم! الله اعلم.