تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



۱۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

.

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ب.ظ

اندوهی رازناک

لائیده

در بادِ مرده ای...






در لحظه محتوم...

چهارشنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۸ ق.ظ



طلوع کن، طلوع کن، بر این ستاره مردگی...

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ب.ظ


روی سکو، یک رشته‌ی خفیف زرد رنگ از پشت توده انبوه برگ‌های انجیر بر صورتم فرود می اومد. گاه با دستم این حجم بی جهتِ معلق رو می گرفتم و گاه به پام می فرسودم. مثل فرمان بخششی  کورمال کورمال دامن سیاهی رو می شکافت، و نرسیده به من، نیزه‌اش رو بی پروا در پهنه خالی روبرو فرو می برد.

غوکی در دور دست آواز می خواند...

گرسنگی در امتداد شب

دوشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ق.ظ

عجب دنیای بی رحمی شده. آدم باید سه صبح پا شود برای خودش سیب زمینی سرخ کند بخورد.... هعییی



+ هدر قالبو بعدا درست می کنم. خسته شدم!

رویای دوشنبه

جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ب.ظ



...Written on the Sky


ظل السلطان

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ب.ظ

کتاب مصاحبه با شاه نوشته مارگارت لاینگ را خواندم. بر خلاف مصاحبه اوریانا فالاچی با محمد رضا پهلوی، مصاحبه با شاهِ لاینگ، کتابی یکنواخت، آرام، لطیف و سرشار از تعاریفِ ملکوکانه بود! آنطور که نویسنده خود را تاریخ نویس معرفی می کند، نمی شود ارزش تاریخی قابل توجهی برای این کتاب در نظر گرفت. در واقع ارزش تاریخی اش برابر با کتاب هایی است که جمهوری اسلامی در بیان خصائل خودش به چاپ می رساند...

نویسنده خیلی خلاصه و موردی تاریخ معاصر ایران را تعریف می کند. شخصیت های تاریخی تاثیر گذار -به غیر از وابستگان به حکومت- یا نادیده گرفته شده اند یا به قدری کم رنگ هستند که غرض ورزی مصاحبه کاملا محسوس است.

ایّ حال... چند جای کتاب برایم جالب بود. بینظیرترین جمله ای که در این کتاب دیدم سطر آخرش بود. بعد از نقل خاطره ای از اسد الله علم، کتاب اینطور به پایان می رسد: "در کشور خود، شاه محمد رضا پهلوی، با عنوان شاهنشاه شهرت دارد، شاه شاهان، و با این تفاهم که شاه سایه خداست..."

اعتقادی که انگار تا الان هم نتوانسته دست از سر ما بردارد!

خواب شبانه همزمان با مرغان

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ

چند وقت است موهای سرم ریزش پیدا کرده. امروز رفتم دکتر. بعد از ناامیدی از پیشینه خانوادگی ام در زمینه ریزش مو پرسید دایی داری؟ گفتم بله. گفت موهایش ریخته؟ گفتم بله. گفت تاس؟ گفتم یک مورد تاس هم داریم، آینه. چند سوال دیگر پرسید و بعد در مورد وراثت توضییح داد. نسخه ام را پیچید و چند توصیه کرد که دو تایش توی ذهنم مانده: سیگار نکش، ساعت 10 بخواب. در مورد اولی چانه نزدم اما در خصوص دومی گفتم حتی مرغ ها هم ساعت ده شب خوابشان نمی برد. قاطعانه گفت سعی کنند بخوابند!


توی خانه ما اشیا فقط وارد می شوند. بعد که از در آمدند تو دیگر نمی شود فهمید کجا قرار می گیرند و راه رسیدن به آنها از کجا می گذرد و نکته خیلی مهمی که محور اصلی این نوشتار است این است که در خانه ما اشیا هرگز بیرون نمی روند. شرم آور است ولی هرگز. و اصلا معلوم نیست چه می شوند و کجا می روند. از الان می توانم صبح یک روز تابستانی را در سال های نه چندان دور تصور کنم که خورشید با صدای مهیبی از پشت کوه ها بیرون می جهد. و بعد یک موزیک لایت در محله پخش می شود. آنگاه تکه های خانه ما که تمام عمرمان خشت خشتش را با دستهای خودمان روی هم نهادیم، آهسته آهسته توی فضا می چرخند و بعد ناگهان موزیک تند می شود و ترکش ها به خانه همسایه ها عابرین پیاده کسبه محله آسمان زمین و همه جا اصابت می کند. خانه ها پودر می شوند، کوه ها به لرزه می افتند، خورشید تکه پاره می شود و هستی در مه سیاهی فرو می رود. میلیاردها سال متوالی همه جا یخ می زند، تمام موجودات زنده از بین می روند و درست در لحظه های   آخر سقوط حیات، عودی که همه جای کمد را برای پیدا کردنش زیر و رو کردم رخ می نماید و خنده تلخی می کند. دودش به هوا برمی‌خیزد و داستان غم انگیز حیات به پایان می رسد.


بله. این وضع خانه ما در صبح یک روز تابستانی است که بخاطر خارج نشدن اشاء منفجر شده.


 رفقا، دامغان، مرمت، تاریخانه، کاهو، تار، کروکی...


مسجد تاریخانه/ دامغان/ ? 93


دربست

جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۳۲ ق.ظ

آرام از کنارم رد شد. گفتم در بست. چند متر جلوتر ترمز کرد! سرش را برگرداند نگاهم کرد. با دست بهش اشاره کردم دور زد آمد سمتم. دوباره گفتم دربست می ری؟ چند بار سرش را بالا پایین کرد گفت کجا می ری؟ گفتم هر جا، می بری؟ حرفی نزد. گفتم چقدر می گیری؟ گفت نمی دونم چقدر می دی. گفتم تا هر جا بریم هر چقدر می‌دم! با شیطنت لبخندی بر صورت سبزه‌ی آفتاب خورده اش انداخت گفت باشه سوار شو بریم... اگر توی آن ماشین کوچک شارژی جا می شدم حتما یک دور توی پارک با هم می زدیم.


+ فانتزی روی تم شیدا/ تک نوازی پیانو/ جواد معروفی