دیدن دختر صد در صد دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل
با
افسردگی چرت بعد از ظهر از خواب بیدار شدم. خواب دیدم با یه سوسک دوست
شدم. دانشجو بود. نمی دونم کجا. پول نداشت توی کابینت خونه اجاره کنه و به
ناچار گوشه چاه بست زندگی می کرد. ازم عذرخواهی کرد که بعضی وقتا توالت بوی
سیگار می ده و قول داد از این به بعد تهویه رو روشن کنه. آهنگ Dove
Lamoreرو براش گذاشتم. باهم لبه سنگ توالت نشستیم و به مورچه ها نگاه
کردیم که می رفتن از سیفون آب بخورن. خاطره خنثی سنگینی با این آهنگ دارم
در واقع. خنثی که می گم خنثی خودم منظورمه. ممکنه با خنثی شما فرق داشته
باشه. توی خنثی شما شاید خنثی بودن به معنای اتفاقی نیفتادن باشه اما برا
من یعنی یه اتفاق خیلی خوب بعدش یه اتفاق خیلی بد. اینجوری. اندازه یه
تهران تا ساری. بعدش بوومممم. همه چی می میره. این می شه خنثی. الان دیگه
هروقت گوش می دمش فقط بومممم می پیچه توی گوشم... اینقدر فیلم دانلود کردم
این چند روز که اگه روزی ده تام ببینم تا لحظه تولد نوه ام هم مشغولم! موقع
تحویل سال هم داشتم فیلم می دیدیم و نفهمیدم چی شد. هنوزم نمی دونم امسال
سال چیه. سال خوبیه ولی. اینطوری حس می کنم. پارسالم همینجور حس می کردم.
اینم ادامه اونه بهرحال. فرقش ولی اینه که امسال sniper ellite رو لپ تاپم
نصب نشد. خلاصه همه چی خوب پیش رفت! غیر از دعوایی که با اون پسره توی خیابون داشتم و ممد. ممد... بعد چند سال محسنو دیدم. بچه محل و همکلاسی
بودیم. از حال و روز بقیه بچه ها پرسیدم. به ممد که رسید گفت دو سال پیش
مرد. مامور اداره برق بود. رفت بالای تیر، برق گرفتش. دو ماه قبلشم محمود
توی سد لفور افتاد و تور ماهی گیری بهش پیچید خفه شد. محمود پسر دایی ممد
بود. قبلنا با هم دوست بودیم. دیگه اتفاقی نیفتاد تا یکی دو روز قبل شروع
سال جدید. این خداا بود واسه خودش. الان زمان روایتو بهم زدمو امیدوارم
مشکلی نداشته باشین باهاش! با رضا رفتیم بیرون. تو پارک دیدمش. رفتیم
فروشگاه لباس بخره. چت کرده بود تنها نمی تونست بره. موقع حساب کردن پشت
دخل یه دختره واستاده بود قبل ما. یه رب داشتم نگاهش می کردم تا نوبتش شد
حساب کرد و رفت. هنو صورتش یادمه. به همه هم گفتم یه رب بدون پلک زدن بهش
زل زدم. خوشکل بود. خیلی. هم ساده هم خوشکل. شبیه دیدن دختر صد در صد
دلخواه در صبح زیبای ماه آوریل هاروکی موراکامی بود. کتابشو سر کار از
رادیو دیو گوش می دادم. فکر نمی کردم همچین آدمای احمقی وجود داشته باشن.
تا اینکه مطمئن شدم!
«میگویم:دیروز توی خیابان از کنار دختر صددرصد ایدهآلم رد شدم.
- نمیشه گفت
- پس تیپ محبوبت بوده
-نمیدونم، اصلاً هیچی درباره اش یادم نیست. نه شکل چشاش نه...
- حوصلهاش سررفته. میگوید: خوب بهرحال، چیکار کردی؟ رفتی باهاش حرف زدی؟ دنبالش راه افتادی؟
-نه. فقط تو خیابون از کنارش رد شدم.
اون داره از شرق به طرف غرب می ره و من از غرب به طرف شرق. صبح بهاریه واقعا زیباییه». راست گفت. صبح بهاری واقعا زیباییه... باید می دیدین...