تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



۶ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

نصایح سرخپوست خردمند

چهارشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۴ ب.ظ


زمانی یه سرخپوست خردمند بهم گفت: «واسه اینکه یه تصمیم مهم تو زندگیت بگیری، قبلش دو روز کامل توی خواب بهش فکر کن!»





از نان تا مشروطه (1)

سه شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۴۵ ب.ظ


«امروز با دستور محمد علی میرزا در دکانهای نانوایی چراغ روشن گردانیده و بهای نان را کم کردند، چون سال ها در آذربایجان نان گران و کمیاب و خود مایه دل آزردگی مردم شده بود محمد علی میرزا می خواست با کاستن از بهای آن از مردم دلجویی کند و از گرایش ایشان به کوشندگان جلوگیرد و کوشندگان خواست او را دریافته و به محمد علی میرزا چنین پاسخ دادند: «درخواست ما ارزانی نان نیست، ما مشروطه می خواهیم»»


+ فاصله نان تا مشروطه همون خلاء عمیقیه که در شعور عده زیادی از حاکمان دلقک مآب وجود داشته (و داره)...



تاریخ مشروطه ایران/ سید احمد کسروی/ ص158

غروب

دوشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۳۲ ب.ظ


هوا پر از ارواح سرگردانه...



انتقام

يكشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۳۹ ق.ظ

در جوانی ژاندارم بود و علاقه زیادی به شکار خرس داشت. وقتی سنش بالا رفت قندش هم بالا زد و مجبور شد یک پایش را قطع کند. بعد از مرخصی از بیمارستان یکی از داستان های شکارش را برایمان تعریف کرد. سه نفری با تفنگ ژاندارمری رفته بودند شکار و او یک خرس را با توله اش با تیر زد و در جنگل رها کرد. حرفش که تمام شد گفت: فکر می کنم بخاطر شکار اون خرسا پام قطع شد. گفتم: اگه بخاطر اون بود جای پا الان گردن نداشتی!... می گویند یک روز مرحوم هیچکاک خرسی را دید که قصد پیدا کردن عسل در جنگل سیاه کرده بود. با مشاهده این صحنه سرش را از شیشه ماشین بیرون آورد و فریاد زد: پسر جون فرار کن، جون خودتو نجات بده!


مدیر مدرسه

شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۱:۲۰ ب.ظ


نیم ساعت است که مدیر مدرسه دارد پشت بلندگو صحبت می کند. بیشتر از نیم ساعت است که مدیر مدرسه میکروفون به دست با صدای بلند و دهانی گشاد دارد عر می زند. یاد روزهای مدرسه خودم افتادم. مدیرها چقدر دوست دارند سر صف به گوشهای دانش آموزان تجاوز کنند... می گویند یک روز مرحوم هیچکاک دانش آموزی را دید که کیفی روی کولش انداخته بود و بسمت مدرسه می رفت. با مشاهده این صحنه (!) سرش را از شیشه ماشین بیرون آورد و فریاد زد: پسر جون فرار کن، جون خودتو نجات بده!


جماعت من دیگه حوصله ندارم...

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۰ ب.ظ


مسواکو از کفِ روشویی برداشت، با پاچه‌ی شلوار تمییزش کرد گذاشت توی جامسواکی...