تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بیژن جلالی» ثبت شده است

روزها

دوشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ


اگر بیژن جلالی رو توی این هوای نرمی که از پشت ابرها بیرون اومده نباید خوند، پس کی باید خوند؟



دنیا از پنجره اتاق به درون می ریزد

و از روزنه چشم هایم

به دنیای دیگری می پیوندد

و من جویی هستم

که بین دو مزرعه جریان دارد

****

از غم ها

آوازی می ماند

از امید ها

کلمه ای

از زندگی

شعری می ماند

****

شب شد

ولی من هنوز از شب خویش

سخنی نگفته ام

و همچنان روشنی روز را

چون کبوتری

بر سینه خود می فشارم

****

عجیب است که با تمام کتاب ها

لحظه ای سعادت را نمی توان خرید

و گاه قلب ما از دنیا دور می شود

چون قایقی که ان را باد به ساحل های نامعلوم ببرد


عجیب است که با تمام دنیا

(تاریخ، جغرافی، مردمان، دشت ها)

لحظه ای سعادت را نمی توان خرید

و قلب ما از دنیا می رمد

چون بره ای که از گله فراریست

و بسوی صخره های نامعلوم می رود


عجیب است کم سعادتی ما

و عجیب است قلب ما

که آرامی ندارد

****

بیهوده روی بر میتابم

در جلوی من تا انتهای جهان

تهی و تهی و تهی است

که خیال تو را نیز

چون طعمه ای

در کام خواهد کشید

****

از پایان جهان است

که می آیم

با حرف تازه ای

از آغاز جهان


[روزها/ بیژن جلالی]

****



شب های روشن/ برداشت دوم/ پیمان یزدانیان (+) حال داد!