تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



آقای رعیت

جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۰۲ ق.ظ

آقای رعیت و خانوادش چند سالی تو محله ما زندگی می کردن. طبق محاسبه الان من اون موقع بیشتر از بیست و یک سال سابقه تدریس نداشت. نمی دونم کجا درس می داد ولی توی مدرسه ای که من بودم نبود. ممد پسر کوچیک خانواده رعیت بود. تقریبا همسن و سال و هم بازی بودیم. تنها ویژگی مشترکمون قُد بودنمون بود. خصلتی که تو پسر بچه ها طبیعی بنظر می رسه. اون ولی تصمیم گرفته بود لوس باشه. بدقلق، حرص در آر و «بی تربیت بودن» مهمترین هدفی بود که شب و روز برای دستیابی بهش از هیچ حرف آب نکشیده ای فروگزار نمی کرد. خلاصه بعنوان یه بچه، خیلی تخس بود. روزایی که ممد بیش از حد سر به سر باباش می ذاشت و کفریش می کرد، آقای رعیت گاهی با یه تیکه شلنگ گاهی با دست خالی تا وسطای کوچه می افتاد دنبالش. هرگز وقت نمی کرد قبل تعقیبِ پسرش لباسای خونه شو عوض کنه یا یه کفش ورزشی بپوشه. کل قضیه تعقیب و گریز هم از سه حالت خارج نبود. یا ممد راهشو سمتِ خونه خرابه پشت درخت توت کج می کرد، از دیوار نیمه کارش می پرید تو و از اون سمتِ حیاط در می رفت، یا انقدر می دوید تا می رسید به خیابون و میون ماشینا و مغازه ها گم و گور می شد یا اینکه وسط راه کم می آورد و آقای رعیت ازش جلو می زد که هیچوقت همچین چیزی پیش نیومد!


اون روز آقای کرمانی، روی صندلی روبروی خواربار فروشیش نشسته بود. وقتی آقای رعیت بهش رسید از جاش بلند شد و چیزی بهش گفت که من نفهمیدم چی بود. آقای رعیت با قیافه ناراحت خداحافظی کرد. چند قدم از مغازه آقای کرمانی دور شد. برگشت و به پشت سرش نگاه کرد. دمپایی ممدو که وسط خیابون از پاش در اومده بود توی هوا تکون داد و خطاب به آقای کرمانی داد زد: «بیست سال خرِ مردمو آدم کردم، ولی این توله سّگو نتونستم». بعدش یه راست رفت سمت خونش. وقتی این حرفو زد من یواشکی از پنجره نگاه می کردم و می خندیدم. بعد از اون چند بارِ دیگه هم اون جمله رو به آقای کرمانی گفت. من هیچ وقت به ممد نگفتم. ازشم نپرسیدم آقای کرمانی به باباش چی گفت. دو سال بعد که ممد اینا از محله ما رفتن هر وقت از جلوی خواربار فروشی رد می شدم یا آقای کرمانی رو روی صندلی روبوی مغازش می دیدم یاد آقای رعیت می افتادم... بعد با خودم فکر می کردم حتما امروزم وقتی داشت از روبروی مغازه خواربار فروشی محلشون رد می شد خطاب به کسی که جای آقای کرمانی نشسته بود داد زد: «بیست و دو ساله خرِ مردمو آدم کردم، ولی این توله سگو نتونستم» و سال دیگه لابد یه عدد دیگه به بیست و دو اضافه می کنه و با «بیست و سه ساله...» جملشو شروع می کنه.


  • ۹۵/۰۵/۰۱

نظرات  (۱)

  • روح الله فاضل
  • یحتمل عدد بیست رو از باب تقریب به کار می‌برده. شاید الان هم با با بیست جمله‌ش رو شروع می‌کنه. مگر این که آدم دقیقی باشه!
    مساله دیگه این که این بنده خدا فامیلش رعیت بوده؟!
    پاسخ:
    الان دیگه قاعدتا باید بگه سی. مگه اینکه آدم دقیقی نباشه!
    بله قربان، فامیلیش بود

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی