بینوایان
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۶ ق.ظ
می گفت جایی در تهران مشغول شده. صبح ها تا عصر روی صندلی می نشیند، نگاهش را به لپ تاپ می دوزد و با موس توی دستش ور می رود و عصر، وقتی رئیس، آخرین نفر از در بیرون می رود، پشت سرش در را قفل می کند و کلید را هم با خودش می برد و او شب ها آنجا روی سرامیک، بدون رختخواب، یخچال، غذا و از همه بدتر تنها و بی آنکه بتواند پایش را از آن چهار دیواری بیرون بگذارد، سر می کند. وقتی این ها را پشت تلفن برایم تعریف کرد مکثی کرد که یعنی نوبت من است که حرف بزنم. بهش گفتم: «ردّ لوله شوفاژو بزن شبا روش بخواب، حال می ده!»
- ۹۴/۱۲/۱۸