تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



از این بیماریا خلاصه

پنجشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ



«زمان هایی پیش می آید، عزیز دلم، که متقاعد می شوم برای هیچ گونه ارتباط انسانی مناسب نیستم...»


نامه به فلیسه/ کافکا/ مرتضی افتخاری




یه حیطه ایو توی ذهنم به خیالاتی اختصاص دادم که کاملا آگاهم هیچ مفهومی پسِ پردشون وجود نداره. یک مشت فرم بی معنا. یاوه های مسخره که حتی نمی تونم اسمی روشون بذارم و توصیفی ازشون ارائه بدم و مجبورم با عنوان خیالات یادشون کنم. این پیکره های بی معنیو تنها از این جهت حفظشون کردم که دستاویزی باشن برای رهایی ام در زمان سرخوردگی... خیرگی، خودسری و نافرمانی در برابر وهمیات ناشناخته یِ بی نام، چه مرهم شگرفیه برای درمان بی بهرگی هام!!


  • ۹۴/۱۰/۱۰

نظرات  (۵)

  • حرف دل !...
  • این زمان کی اتفاق می افته؟
    پاسخ:
    نمی دونم، باید از کافکا پرسید اینو
    مشکلی که با اینجور خیالات دارم واسه حسِ بعدشه.
     معمولا بعد از توهم٬‌یه سرخوردگیِ مهربون میاد سراغ آدم .
    مگر اینکه واسه نفهمیدنش٬ همیشه غرقش باشیم. که نمیشه انگار!
    پاسخ:
    من هیچ مشکلی ندارم. خیلی با هم سازگاریم!
  • فاطیما کیان
  • من هم همیچین تخیلاتی نا مفهومی در ذهنم دارم که گذاشتمشون برای روزها مبادایی که فکرم رو باید از یک چیز دیگه ای منحرف کنم
    پاسخ:
    به امید اینکه اون روز هیچ وقت نیاد
  • عم قزی جون ツ
  • عزیز دلم کافکا ، تو گاهی ازین تفکرات میکنی ولی من همیشه در این فکرم! :|



    ب جای این خیالات یه همستر بخر باهاش بازی کن ، زوال عقل میگریاااا بعدا نگو نگفتی
    پاسخ:
    اگه همیشه اینطوری که... فکر کنم قضیه ت جدیه د:

    حواسم نیست یوقت روش لگد می کنم می میره!!
    dashtam hey poshte ham post mikhondam hey matalebe bishtar mizadam residam b einja..javabe soalamo gereftm ..mec;
    :)
    پاسخ:
    : )
     سوالت چی بود؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی