تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!




آخرین باری که دلم اینقدر گرفت تابستون بود. نزدیکای غروب. از اون غروبای کشدار که آفتابو جون به جون کنی قرمزیش از آسمون در نمی ره. خونه بودم. بلند شدم رفتم سرِ ساختمون پیش بچه ها. یه وانتی رد شد هندوانه می فروخت. یدونه گرفتیم بردیم طبقه پنجم. نشستیم و مشغول خوردن شدیم. اطرافمون نه دیوار بود، نه پنجره داشت، نه در، و بالای سرمون هم نه سقفی. نمی دونستیم توی پذیرایی نشستیم، توی آشپزخونه ایم یا توی دسشویی! همه ساکت بودیم و من به خیابون نگاه می کردم که بعد از گذشتن از وسط ردیف درخت ها، آخرش تو یه ساختمون نیمه کاره فرو می رفت.
اون هندونه گرم، اون باد مُردّد مردادی، زیر اون کلاه حصیری، جیرجیرک های روی درخت صنوبر پیاده رو، صدای ناصر عبداللهی...  چند دقیقه هست که در خاطرم داره مرور می شه...



افکار  وحشیانه توی ذهنم به هم بافته می شن، و من از این بی رحمی لذت می برم! نمی دونم، باید به سیاهی شب امیدوار بود که دیگه سیاهی ای درش پیدا نیست یا باید به سفیدی روز دل بست که خاکستری ها رو هم از دور سیاه جلوه می ده؟!


  • ۹۴/۱۰/۰۳

نظرات  (۷)

  • فاطیما کیان
  • یه لحظه هایی هیچ وقت از یاد آدم نمیرن
    پاسخ:
    یه لحظه هایی تو خاطر آدم می مونن  ولی کم مرور می شن. مزش به همینه : )
  • عم قزی جون ツ
  • خو چرا!!؟
    هندونه باشه و یه جایی وسط زمین و آسمون بخوریش ک نه در داره نه دیوار و نه سقف!! کخعلی خوبه .  حالا چرا دلگیر یا شیخ!!؟


    افکار وحشیانه؟؟
    ممااار؟؟
    خون اشام شدی؟

    کلا امیدواری خوبه! حالا یا ب یفیدی روز یا سیاهی شب. بستگی به موقعیت داره

    پاسخ:
    نمی دونم. انگیزه خاصی نداشتم از اول که چرا دلگیر! د:

    خودآزاری دارم شاید!

    امید خوبه ولی هیچ کس به رفتن ته دره امید نداره. یه چنین منظوری دارم. امید سیاه مثلا!  چقدر خوب گفتم. امید سیاه! اوه پسرررررررر :دی
  • خانوم ِ لبخند:)
  • یه بار اینو برام تو کامنت های قدیمی  نوشته بودی:

    شبی که ماه مراد از افق شود طالع

    بود که پرتو نوری به بام ما افتد....

    با صدای شجریان گوش باید داد : )

    پاسخ:
    زدی تو خال لبخند خانِـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم :))))))))))))))

    شبی که ماه مراد از افق شود طالع...
  • عم قزی جون ツ
  • چرا خب ؛ گفتم ک بستگی ب موقعیت داره
    مثلا کسی ک میخواد خودکشی کنه وی جراتشو نداره ، سوار یه ماشین داغون میشه و میزنه ب جاده و ته دلش امیدواره ک ماشینه بره تو دره!!
    یا کسی ک امیدواره زندگی یه نفر از هم بپاشه و اینا

    البت بنده منظور شما را درک نموده ام ولیکن مثال نقضی عرضه نماییدیم من باب اذیت :دی

    دونت وُری ، همه ادمها از یه سطحی از خودازری برخوردارند ( یاد کتاب ادبیات افتادم ، اینکه فعل برخوردارذی برای امور مثبت بکار میره نه منفی ؛ اصولا باید بگم رنج میبرند ، ولی خو نمیگم )
    پاسخ:
    راست میگی. از این زاویه دقت نکرده بودم.
    ولی امید سیاه خیلی خوب بود خدایی :دی

    جدا؟ ولی برخورداری قشنگ تره که. کی اینارو تو کتابا نوشته آخه!
    هعییی...
    پاسخ:
    نه هعی...
  • ساکن اتاق آبی
  • بعد این آهنگ ِ ناصرعبدالهی رو من خعلی دست دارم خب :) 
    پاسخ:
    فوق العادس این آهنگش : )
  • عم قزی جون ツ
  • از تو بعدیه ، تو ک امای و ممار باید از هر زاویه دقت نومایی!
    اصن زاویه خیلی مهمه

    اصن نوبل ادبی میدیم ب امید سیاهت ، خوبه؟ :))

    اره خو ، برخورداری شیک تره :))  چمیدونم کی مینویسه! من فقط می دونم صد دانه یاقوتو مصطفی رحماندوست سراییده بود :دی
    پاسخ:
    من زاویه دید خودمو دارم. از هر زائیه ای نمی تونم که

    امید سیاه واااای امید سیاه خخخخخ

    من نمی دونستم ایند د:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی