تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



آقای نصیری

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ


آقای نصیری آدم ریز نقش، ورزشکار و سبیلو ای بود با چهره آفتاب سوخته که هنگام راه رفتن سینه شو مثل کفتر جلو می داد و  زنگ های تفریح می رفت گوشه حیاط سیگار می کشید. ملغمه ای از لهجه های مناطق مختلف رو سرِ هم کرده بود و چند لحظه قبل از اینکه انگشتانش رو لای موهای سیاه و پرپشتش ببره، با اونها حرف می زد! روی نظم و انظباط خیلی حساس بود و یک جور دسیپلین نظامی دقیقی داشت و از همون موقع ما بچه ها رو با احترام گذاشتن به افسرهای مافوقمون آشنا کرد!  ضرب دستش برق رو از کله آدم می پروند و جای انگشترش هر هفته روی صورت  دو سه نفری می درخشید. فکر کنم تنها همین یه معلم زبان در منطقه ما وجود داشت که سال های سال کلاس های زبان سه مقطع راهنمایی رو کنترات داده بودن به ایشون. با این حال مرد شریفی بود و از روزی که در جنگل روستامون بطور اتفاقی اونو در حال ور رفتن با کندو های رنگیِ زنبور عسلش دیدم، تونستم خودم رو متقاعد کنم که دوستش داشته باشم.

دوم راهنمایی بودم و اون روز امتحان کلاسی زبان داشتیم. بعد از پایان امتحان  آقای نصیری پشت میزش نشست و مشغول تصحیح برگه ها شد. یادم نیست چه اتفاقی افتاد که صدای عر مانند کشداری از گلوم خارج شد. بنظر می رسید فرکانسِ صدام اندکی از آستانه تحمل گوش آقای نصیری بالاتر بود و هنور صدا کاملا از دهنم خارج نشده، آقای نصیری سرش رو از روی برگه ها بلند کرد و از پشت عینک مستطیلی دسته طلاییش براندازمون کرد. هیبت رعب آورش در کسری از ثانیه کلاس رو در سکوت مرگ باری فرو برد. ابروهاشو درهم کرد و پرسید: «کی صدای الاغ در آورد» همه لال شدیم و کسی حرفی نزد. دوباره پرسید اما لب از لبی نجنبید. با حرکت تیزی روشو سمت یکی از بچه ها کرد. با نگاه نافذش حسین رو هیپنوتیزم کرد و گفت « بگو کی بود؟» و اون آدم فروش هم با اشاره منو نشون داد و گفت: «اجازه اجازه این».

آقای نصیری ازم خواهش کرد که پای تخته برم. وقتی به اونجا رسیدم ، با گامی بلند از پشت صندلیش به طرفم جهید. با نگاهش استقبال گرمی ازم کرد و پیش از اینکه بتونم بخاطر این استقبال گرم ازش تشکر کنم، صدای مهیبی برخاست و صورتم به اندازه یک تیکه آهن گداخته شده داغ شد.  بعد از اینکه منو به سزای عملم رسوند پرواز کنان بالای سر حسین رفت و چنان کشیده ی آبداری درِ گوشش نواخت که از شدت خوشحالی درد خودم رو فراموش کردم. حسین مبهوتانه با تته پته گفت: «اجاره چرا ما رو زدین؟» و بغضش ترکید و در دریای اشک غوطه ور شد. آقای نصیری رو کرد بهش و گفت: «زدمت بخاطر اینکه رفیقت رو لو دادی»



بیشتر از یک ساله که آقای نصیری و پسرش تو یه تصادف رانندگی فوت شدن. اما من هیچ وقت نمی تونم آقای نصیری رو فراموش کنم... موتور قرمز رنگی عرض حیاط رو طی می کنه تا به پارکینگ برسه.  دود بنزین نیم سوخته توی حیاط بلند می شه. خورشید مایل می تابه و برق زرد رنگی از گلگیر جلو به چشمم منعکس می شه. چشم هامو تا نیمه می بندم تا آقای نصیری کلاه ایمنی شو از سرش برداره.





+ هدیه ای از جنس خودتان



  • ۹۴/۰۹/۲۱

نظرات  (۱۰)

سینه هاشو؟ این کلمه رو معمولاً برای خانوما استفاده می کنن ها؟:))
پاسخ:
الان بخندیم یا برینیم؟
خو امام عصبانی نشو راست میگه دیگه آقایون یه سینه دارن و هزار درد... 
ما میخندیم شما برینین در دهن ما اصلا :D
روحش شاد درس زندگی دادن کار هر معلمی نیست...
پاسخ:
الان "ها" رو برداشتم خوبه؟

ای بابا این چه حرفیه. من نوکرتم هستم :))))))

واقعا.. هیچ وقت یادم نمی ره
دم آقای نصیری گرم روحش شاد.
ما یه دبیر زمین داشتیم آقای نصیری بود بشدت نچسب و همراه واکنشای از پیش تعیین نشده . خودش شوخی میکرد اگه میخندیدی از کلاس پرتت میکرد بیرون اما یه بار زنگ ورزش داشت رد میشد از حیاط با توپ والیبال زدیم پس کله ش. آی چقد خندیدیم 
پاسخ:
یجور می زدین بخوزه زمین دیگه پا نشه... والاو
  • عم قزی جون ツ
  • توصیفت رو خیلی دوس داشتم ممار!
    یه لحظه فک کردم نکنه منم یکی از شاگرداش بودم!؟

    الان دوس دارم اون حسین رو هم پیدا کنم ببینم این قضیه رو اون چ تاثیری گذاشته!!؟
    خدا همه معلم های " انسان پرور "  رو دو قبضه بیامرزه
  • خانوم ِ لبخند:)
  • به قول سعدی 
    دنیا خوش است و مال عزیز است و تن شریف 
    لیکن رفیق بر همه چیزی مقدم است... 
    +حس آخر نوشته.. حس کردم یکی سیلی زد تو صورت خودم..
    ولی این روزا جای آقای نصیری خالیه که ببینه این رفاقت های دوزاری رو... 
    پاسخ:
    چه خوب گفت سعدی

    :(((

    از دوران درس و مشخص چیزی عایدمون نشد غیر همین درس..
     راستش من خیلی شیک و مرتب با تنبیه بدنی معلمها مخالفم، اما حقیقت اینه که یک دوره ای بخصوص تو مدارس پسرها خیلی رایج بوده, بهرحال خوبه پشتش یک درس زندگی هم داده
    پاسخ:
    منم مخالفم شدیدا و قویا.  همین یه مورد بوده فقط :دی
    خیلی زیبا نوشته بودین من همه رو عین ی فیلم تصور میکردم(عالی بود عالی )
    پاسخ:
    لطف دارید : )
  • وارش بارانی
  • زیبا بود..چقد خوب شد که حسین کتک خورد!
    پاسخ:
    والا، وگرنه من تا الان دووم نمیاوردم که!
    عالی بود
    راستش منم لبخند زدم به این حرکت خوب ه که وفاداری همون معرف البته و ادب رو هر با هم آموختن...
    البته ببخشید برای این صراحت...
    پاسخ:
    ممنونم

    متوجه نشدم چی گفتین
    عرض کردم منم خندیدم  با این سیلی رو صورت همکلاسی شما...
    و خوب ه که معلم هر دو رو با هم یاد دادن ،هم رعایت ادب و هم وقاداری یا همون معرفت در رفاقت رو...
    یکی با سیلی زدن به شما یکی به دوستتون
    پاسخ:
    بله، خدا رحمت کنه آقای نصیریو
    : )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی