تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



خشم و هیاهو!

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ


سیب ها را پوست می کنم و می اندازم توی بشقاب سفیدِ کنار دستم. گفتم می توان از زیر همه چیز در رفت. صفحه بعد را باز می کنم. سیب ها یکی یکی می افتند و کف بشقاب زرد می شود.  گفت آیا می شود؟ پوست ها را می اندازم توی سینی. بشقاب دارد پر می شود. به پایین نگاه می کنم. از پوشه تابستان نود و چهار موسیقی متن پاپیون را پیدا می کنم. به خودم نهیب می زنم. نجوا می کنم، من فیلمم. من ازدحام سرگیجه آور آدم های وسط چهار راهم... تالاپ. سیب بعدی می افتد توی بشقاب. آدم ها از خیابان رد می شوند. یادم افتاد باید بگویم حتما می شود. حتما می شود. بشقاب پر شده. صدا را زیادتر می کنم. باید بپیچمشان توی پلاستیک. خط کشی ها سفید اند. خط کشی ها برق می زنند. سیب ها توی یخچال اند. می روم آن سمت چهار راه. مثل باد. مثل بامی از باد. حتما می شود. حتما می شود.


  • خشم و هیاهو/ ناصر/ ترجمه خودم!






+ یه غمایی تا همیشه رو شونه آدم می مونه... شهاب، رفیق... دعا می کنم غم‌هات سبک شن...


  • ۹۴/۰۸/۱۰

نظرات  (۲)

خدا به دل همه آرامش بده.
پاسخ:
: )
ممنونت رفیق :)
یه رفیق مرد بسه برا زمین زدن پشت کل دنیای نامرد
پاسخ:
لطف داری شهاب جان، ما کوچکتیم : ))))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی