تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!




روزی روزگاری در ولایتی نامعلوم پسری زندگی می کرد که از راه خارکنی امرار معاش می نمود. یک روز مثل هر روز پسرک پشته اش را بر دوشش نهاد و به سمت جایی که خارهای می رویند به راه افتاد. وقتی به خارستان رسید کوزه آب را که بار خرش کرده بود برداشت تا جرعه ای آب بنوشد. اما وقتی که چشمش به برند "فلاوند" روی کوزه افتاد لعنتی به کارخانه غیر بهداشتی تولید کوزه های آب معدنی فرستاد و آن سبو را با هفت تا سنگ شکست و تکه های شکسته کوزه را در خاک پنهان کرد. چرا که پسر خار کن با شعرهای حکیم ریاضی دان و منجم و فیلسوف روح افزا عمر خیام نیشابوری آشنا بود و می دانست که ان کوزه در واقع کله مرحوم پدرش است که الان کوزه هست و برای احترام به پدرش او را چال کرد. باری. وقتی داشت آخرین چاله را برای دفن تکه شکسته باقی مانده حفر می کرد بصورت خیلی اتفاقی به لانه ماری رسید. مار سرش را از لانه  بیرون آورد و کم کم تنش را بیرون آورد و همینطور یک ساعتی طول کشید تا همه اش را بیرون بیاورد و به دمش برسد و عجبا که چه مار درازی بود. تمام دشت پر شده بود از درازای این مار. بعد از یک ساعتی که طول کشید تا مار با چستی چابک از لانه اش بیرون بجهد، از سر خشم نگاهی غضبناک به پسر خارکن انداخت. پسرک که فهمید تمام خارستان برای آن مار است با ترس و لرز و پته پته کنان گفت ببخشید که به قلمرو شما آمدم. می خواستم کمی خار بچینم و به بازار ببرم و بفروشم. و تمام ماجرا را برای مار تعریف کرد. مار سری تکان داد و گفت آیا می دانی چرا من اینقدر دراز هستم؟. پسرک سرش را انداخت پایین و حرفی نزد. مار غرید و سوالش را تکرا  کرد. پسر خارکن گفت اگر بگویم قول می دهید ناراحت نشوید؟ مار قول داد و پسر خارکن گفت فکر می کنم شما از داروهای موضعی برای افزایش طولتان استفاده کرده اید، حقا که چه رشید شده اید. مار آشفته شد. جستی زد و دهانش را تا یک میلیمتری پسرک رساند و خواست پسرک را درسته ببلعد. پسر خارکن به گریه و التماس افتاد و از مار خواهش کرد که او را نخورد. مار گفت من از کودکی اینقدر دراز بودم. و از همان وقت همه هم سن و سال هایم مسخره ام می کردند. و در دوران مدرسه همیشه آخر ردیف می نشستم. و این قامت رشیدم بخاطر آن است که من از کودکی عادت کرده ام هر دو ماه در میان یک آدم بخورم. حالا چه شباهتی بین من و تو وجود دارد که من نباید تورا بخورم؟ پسرک کمی فکر کرد و با شادمانی گفت بزرگترین شباهت ما این است که هیچ کداممان در "هوگو" آخرین فیلم مارتین اسکورسیزی بازی نکرده ایم. تازه لئوناردو دی کاپریو هم بعد از دوازده سال که در فیلم های اسکورسیزی پلاس بود در این فیلم نیست. مار گفت چرا مهمل می بافی پسرک؟ آخرین فیلم مارتین اسکورسیزی گرگ وال استریت هست. فکر کردی من آدم بی سوادی هستم؟ من خودم ختم سینما و فرهنگ و این چیرها هستم. پسرک ترسید و ملتمسانه خواست تا یک فرصت دیگر به او بدهد. مار قبول کرد و پرسید آن چیست که اگر بکشی کش نمی آید اما اگر نکشی کش می آید. پسر خارکن لختی به فکر فرو رفت و بعد گفت ریش. مار که دید پسرک درست جواب داد روی حرفش نماند و زیر قولش زد. به پسر خار کن گفت هرچند درست جواب دادی اما من می خواهم تو را بخورم تا درازتر بشوم. جست بلندی زد و همین که خواست پسرک را گاز بگیرد پسرک خارکن تبرش را محکم به تکه کوزه ای که می خواست در خاک دفت کند کوبید. از برخورد تبر و کوزه جرقه ای حاصل شد و مار دراز که سرش روی زمین بود و تهش به ذخائر نفت و گاز نهفته در اعماق زمین می رسید و بدنش به مواد محترقه آغشته بود در آنی از ثانیه شعله ور شد و پسرک نجات پیدا کرد.


ما از این داستان نتیجه می گیریم آن مار خیلی دراز بود و آخرین ساخته مارتین اسکورسیزی گرگ وال استریت است و خانواده همیشه خانواده باقی می ماند.



نظرات  (۵)

داستانو نخوندم جای جالبش موضوع بود!
بچه های ریش دار؟
مگه داریم؟
بچه؟
ریش؟
عجبزززززززززز
پاسخ:
تو جغد تنهای شبی؟ مهر خموشی بر لبی؟!
  • آناهــیــ ـــتا
  • من وقتی آخر هوگو اسم اسکورسیزی رو دیدم باورم می شد :|
    اینشکلی بودم: وااااااااااااااااات؟؟

    جواد رضویانو دیدی امشب؟ =)))
    به دلیل نامعلومی! بادت بودم در طولش :دی
    پاسخ:
    واسه منم باورش سخت بود. چقدر انعطاف پذیره اسکورسیزی لامصب :D

    جدا؟! آخه چرا با جواد رضویان؟ آخه چرااااا؟ وای؟ د:ی

    ^_^
    میدونی که الان در وضعیتی نیستم که داستان بخونم :دی
    پاسخ:
    همیشه در خواندن نکته های لطیف زندگی در تعلل بسر می بری
    :D
  • خانوم ِ لبخند :)
  • آقا اجازه؟
    عنوان خودش یه داستانه :))
    پاسخ:
    با عناوین شوخی نکنین من روی عناوین تعصب دارم. خیلی روشون فکر می کنم... آخرشم اینطوری میشن :دی
  • آناهــیــ ـــتا
  • ندیدیش مگه؟
    داشت داستان عروس و داماد همسایه شونو تعریف میکرد,
    هر چندقه یبارم بجای عروسه صداشو نازک می کرد می گف ناااصرررر بیا تابلو آ رو بزن. بیا فلان کن و اینا :))

    بعد خیییییییلی خوب بود ناصر گفتنش. عشوه و چش ابرو م میومد تازه :)) 
    پاسخ:
    نه
    خب خب. ناصر چی کار می کرد؟ :D

    نکفت ناصرشون! سبیل داره یا نه؟ د:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی