تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



تجربه‌ی خود یا یک چنین چیزی

سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ

چشم های من می بیننند و مغزم فکر می کند. اما کیست که فعل دیدن یا فکر کردن را انجام می دهد. من چشم و مغز دارم اما چشم و مغز نیستم...  چشم بدون من میبیند و مغز هم بدون من فکر می کند. اما بدون من دیدن و فکر کردن میسر نمی شود [ چون چیزی نمی بینم؟]. این ها مال من هستند ولی من تجربه کننده دیدن و فکر کردنم. نمی دانم چه کسی فکر می کند و چه کسی می بیند اما می دانم این خودم هستم که می بینم و فکر می کنم... آیا من فقط یک کلمه هستم در این جسم؟ یا اینکه هیچ تجربه پایداری برای من وجود ندارد؟
این ها سوالاتی است که الان برای من ایجاد شد. و می بینید که هیچ جوابی برای آنها پیدا نکردم هنوز.


+ لقمان ادهمی یک آلبوم دارد به نام شمال. یک قطعه هم توی این آلبوم ساخت که اسمش همین است. این آهنگش من را برد تا دریای فرح آباد، جنگل سید ابوصالح، مهِ فیلبند، بوی نمکِ بابلسر، خانه های چوبی گالش کلا، آب بندان سرخ رود، باران روی سقف حلبیِ خانه عمه، طویله‌ های گل افشان، پرچین های دارابکلا، تپه های کردخیل، شالیزار های جاده بابل، برف کیاسر، رودخانه تجن... همه اش در چند ثانیه...

  • ۹۴/۰۴/۱۶

نظرات  (۹)

  • آناهیتا طـــ
  • اینا همه دریچه هستن..
    هر دریچه هم کار مخصوص به خودشو داره, و مغز دریچه ی واسطه س به "تو" ی حقیقی.
    ینی مثلا گوش اطلاعات رو می گیره و می فرسته به مغز و مغز می فرسته به تو.
    ینی تو هیچکدوم از اینا نیستی و اینا جزئی از تو ن.... 


    +این آهنگه احیانن تور شمالگردی نیس؟ :-/
    پاسخ:

    من حقیقی چیه؟ اصل جنس اینه د:

    + پیانو و ویولونه. یه حس عجیبیه. تجربه طبیعتی که توش بودمو درم زنده می کنه
    نصف شبی چقدر فکر :| و چقدر گشت و گذار :دی 
    پاسخ:
    ببخشید. بخاطر هر دو موضوع د:
    فکرای شما مارم به فکر میندازه...

    + آهنگا خاصیتشون همینه...مجید اخشابی یه آهنگ داره وسطاش میگه: بغض این آهنگ مارو  تا کجاها برد...
    پاسخ:
    فقط محله بنده نواز اخشابی یادمه!
    دلم منم خواست
    منم ببرین :(
    پاسخ:
    شوما درس و مشخ داری نمیشه! د:
    آیا من فقط یک کلمه هستم در این جسم؟ یا اینکه هیچ تجربه پایداری برای من وجود ندارد؟
    منظور دو تا سوالاتو درست متوجه نشدم دروغ چرا. خنگم دست خودم نیس :دی
    فقط میدونم چشم و گوش و دست و بینی و حتی مغز متفکر تابع خلقیات این من هستن در وظایف گیرندگی و تحلیل متطقی خودشون. اگر من یک پسر بازیگوش باشه و دلش نخواد واقعا بوی سوختگی بو تشخیص نمیده ولی اگر من یک کدبانو باشه کوچکترین بوی سیگار یا یوختگی رو حس میکنه. این فقط یه مثالشه هزارتا مثال دیگه هست که منهامون فقط چیزایی رو که براشون مهمه و بهش خو گرفتن رو لمس میکنن و حس میکنن. از دید دینی بخوایم نگاه کنیم هم گفتن خدا نکنه من آدم به زشتیها عادت کنه و تشخیصشون نده. پرده ی برزخی چشم و این حرفا :دی. من شخصا بهش شدیدا اعتقاد دارم به این عادت کردن به گناه و از دست رفتن حساسیت گیرنده های بدن تو اون حیطه. پس من نقش من رو بعد سن بلوغ خیلی پررنگ میدنم در مقابل حواس البته قبل سن بلوغ شاید این گیرنده ها هستن که من رو میسازن. 
    پاسخ:
    من چیه؟ همینی که هست و ما بهش می گیم من، جدای از این چیزی که می بینیم، چه تعریفی مناسبشه. اصلا آیا می شه براش تعریفی قائل شد؟ اونقدر برامون ملموس هست؟
    همین که گفتی "خلقیات من"، این من چیه؟. این خلقیات مال توئه، ولی تعریفی از تو ارائه نمی ده.

    قبول دارم حرف هاتو. خیلی از شاخصه هایی که افراد دارن در بستری که در اون شکل می گیرن ایجاد می شه. ولی قبل از اینکه این گیرنده ها بسازنت تو بودی. گیرنده ها بهت جهت می دن. اونی که نه گیرنده داری نه هیچ چیو می گم چیه؟! د:

  • خانوم ِ لبخند :)
  • از اون دست سوال هایی که هیچ کس غیر از خود آدم نمیتونه جواب بده..چون فقط خود ِ آدمه که میتونه خودش رو با استدلال هاش قانع کنه...بقیه هرچی بگن قانع کننده نیست..حداقلش برای من که اینطوره.

    +خوش به حالت ممار که با یه آهنگ تا جاهایی میری که من هنوز هیچکدومشون رو ندیدم... باید آهنگ خوبی باشه که آدم رو ببره این همه جای خوب :))
    پاسخ:
    یه چیزیه که من نمیتونم درکش بکنم. این که چیه، چطور میشه حسش کرد اما نمیشه یه تعریف مشخصی ازش داشت. که چیه واقعا؟

    + عی بابا، همشون تو راه بودن ازشون رد شدم د:
  • آناهیتا طـــ
  • ببین... من موجودیت آدما رو مثل چریان الکتریسیته می دونم.. یا مثه جریان گاز...

    اینا همینطوری قابل دیدن نیستن, اما یه خصوصیاتی دارن و یه کارایی انجام می دن. و مثلا سیم برق رو تصور کن, یا دوشاخه و اینحرفا رو. اینا فقط باعث می شن اون جریانه بتونه استفاده بشه و با بقیه ی چیزا ارتباط داشته باشع. کاری ک جسم آدما می کنه.

    ینی درواقع خود آدمه قابل دیدن نیس, و  بنا به نوع زندگیش, از یه فرمولی ساخته شده. که این فرمول رو خودش باید تو طول زندگی خودش کشف کنه.. باید ببینه هرکدوم از اتم ها و الکترونهای بکار رفته توی اون فرمول چی ن. جواب یه سری چیزا رو توی خودش باید پیدا کنه یه سری چیزا رو هم بیرون از خودش.. در آخر هم شاید هیچوقت متوجه تک تک اون اتم ها و الکترون ها نشه, اما شکل کلی و ساختارش و آرایش الکترونی خودش رو شاید بتونه کشف کنه...
    پاسخ:
    الکتریسیته مثال خیلی خوبی بود.
    تو هم داری می گی من رو نمی شه تعریف کرد، می شه توصیفش کرد. با چیزایی که کشف می کنیم؟ من اینطوری فکر کردم
    خو انسان مجموعه از مغز و چشم و گوشه
    انگار وقتی یه ماشین داره حرکت میکنه ، بگی ماشین حرکت نمیکنه ک!! چرخاش دارن میرن

    نصف شبی گیر آوردیاااا :دی
    بخواااب بینیم بااااو!

    خوبه من ازین خاطرات پیچ پیچی ندارم ، گم میشم نصف شبی

    پاسخ:
    اینم مثال خوبی بود. ما می دونیم ماشین چیه، ولی من واسه من مجهوله. هر اتفاقی که براش بیفته.

    اختیار دارین شوما که خاطراتتون با شازده آقا خیلی پر پیچ و خم تر از اینائه د:
  • خانوم ِ لبخند :)
  • خب من اعتراض دارم آقا :)))
    تنها نظر من تو این نظرات پاسخ داده نشد:)))
    انگار من تبلیغاتی ام :)))))
    پاسخ:
    عهههههه من یادمه جواب نوشته بودم واسه این. گویا ذخیره نکرده بودمش. ببخشید
    تیلیغاتی :D
    بلاگم یجوریه که تو بخش مدیریتش آدم قاطی میکنه د:

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی