بازی کثیف
از اینکه ببینم یه نفر
با حرفام و کارام موافقه و چیزی نمیگه خوشم نمیاد. بدم میاد. یا اینکه با یکی حرف بزنم که با خودش فکر می کنه همیشه باید زور بزنه تا یه لبخند مضحکِ مصنوعیِ حال بهم زن گوشه لبش بسازه و حرف هاشو تو صد تا لفافه بپیچه و حواله ام کنه هم. اون موقع تو وضعیت ناجوری
گیر می کنم که نمی دونم باید چیکار کنم. بد جوری گیر می افتم. احساس می کنم تمام وقت داشتم با یه
خوک کثیف حرف می زدم. یه خوک شیطانی کثیف که با ظاهر موافقش بازیم داده و
حتما آیین دوست یابی «دیل کارنگی» رو هم خونده و دهنشو به
مخالفت باز نمی کنه که مبادا موافقانشو از دست بده. یه آدم حقیر که فکر می کنه با نقش بازی کردن می تونه مهارت های اجتماعیشو ارتقاء بده، دوست های زیادی
داشته باشه و دو و برش پرِ کاسه لیس باشه. حتمنم هر روز صبح قبل از اینکه از خونه بره بیرون کفش هاشو واکس می زنه و
هر دو هفته موهاشو اصلاح می کنه، عطر های خوشبو می زنه و از اینکه لباساش زیر بارون خیش شدن بدش میاد.
اوه پسر،
فکرشو بکن. آدما همیشه دلشون می خواد دروغ بشنون. واااای چه لباس قشنگی،
چقدر خوشگل شدی، چه مدل مویی، چقدر مهربونی، عجب ماشینی... فکر کن، تو چشمات زل می زنن و
اینا رو تحویلت می دن. بعد دلشون می خواد تو هم هم بازیشون شی و همین کارو بکنی. خیلی ضایع س.
- ۹۴/۱۱/۲۴