نامه به مالاریا 3
سه شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ
مالاریای عزیز!
به اندازه هزار سال دویدنِ زیر باران هم نمی تواند هوای سنگین وسط سینه ام را بیرون بدهد. درخت های دنیای من خشک شده اند، شاخه هایشان شکسته شده و دیگر پناه نمی دهند. توی خوابم نه جغدی عوعو می کند و نه کبوتری بال می زند و پشت این دیوارها جهانی هست که به سرعت از من دور می شود...
تو را در میان انبوهی از سفیدی تصور می کنم و از خودم می پرسم که آیا راهی بجز رسیدن می شناسی؟ اگر نمی شناسی فکری بکن زودتر!