یک مرد(3)؛ برای پاناگولیس
جایی از کتاب «یک مرد»، پاناگولیس به فالاچی میگه: «بدترین مجازات کسی که دنبال دنیای بهتره همین هیچیه!... آدم از گشتن دنبال چیزی که وجود نداره خسته می شه و خودش دنبال یه هیچی می گرده که توش آروم بگیره!»
وقتی فکر می کنم
این حرف کسیه که تمام عمرش رو صرف مبارزه کرده، با کمونیست ها سازش نکرد،
علیه فاشیست ها جنگید، تا یک قدمی سرنگونی دیکتاتور رفت، برای لحظه اعدامش
دقیقه ها رو شمرد، زندان رو تحمل کرد، فرار کرد، بمب منفجر کرد، اعتصاب
کرد، دعوا افتاد، شکنجه شد، شعر سرود، به پارلمان رفت، از همه «ایسم» ها گذشت، تنها شد، مبارزه کرد، کتک خورد، افشا کرد، نوشت و باز مبارزه کرد و در سی
و شش سالگیبرای همیشه به سکوت محکوم شد... فکر می کنم باید منظور دیگه ای پشت این حرف ها
باشه و نباید اینقدر سرسری خوندش.
فکر می کنم از این کتاب باید
بیشتر می نوشتم، لااقل از پاناگولیسی که این کتاب برام ساخت. پررنگترین شخصیتی که توی ذهنم حک شده و قابل احترام ترینشون. ولی حوصله
ندارم دوباره بازش کنم. حوصله هیچ چیو ندارم. جمله های خط اولو توی دفترچهام
یادداشت کرده بودم، شاید چون بیش از اندازه جدیش گرفتم و نتونستم قبولش کنم، شایدم تنها به بهانه گفتن یه مرثیه چند سطری برای پاناگولیس!