یک مرد
می خواهم دعا بخوانم
با همان قدرتی که می خواهم کفر بگویم
می خواهم مجازات کنم
با همان قدرتی که می خواهم ببخشم
می خواهم هدیه کنم
با همان قدرتی که از آغاز با من بود
می خواهم پیروز شوم
آخر نمی توانم پیروزیِ انان را بر خود ببینم
این
کتابو دیروز دوستی بهم هدیه داد. موقع رد شدن از کنار قفسه کتابای فالاچی،
به این کتاب اشاره کردم. دوستم خم شد و کتابو برداشت. و بعد از چند دقیقه
کتاب مثل شاپرکی روی دست هام نشست... "یک مرد" جزیره اسرار
آمیزیه که آدم رو در خودش
فرو می بره و بقدری اتفاقات غیر منتظره و نفس گیری رقم می خوره که آدم بی
درنگ تا انتها پیش می ره. شعر بالا، از الکساندرو پاناگولیس ه. قهرمانِ
یونانیِ کتاب، که در راه مبارزه با دیکتاتور نظامی یونان در دادگاه نظامی به
اعدام محکوم می شه و... نگران نباشین، اعدام نمی شه، یه جور دیگه می میره. بعدا می گم! :دی
خوشحالم و ممنونم از دوستم.
یاد بگیر :دی
خداوند زیادشان کناد