تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



یک مرد

يكشنبه, ۶ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۸ ب.ظ



می خواهم دعا بخوانم

با همان قدرتی که می خواهم کفر بگویم

می خواهم مجازات کنم

با همان قدرتی که می خواهم ببخشم

می خواهم هدیه کنم

با همان قدرتی که از آغاز با من بود

می خواهم پیروز شوم

آخر نمی توانم پیروزیِ انان را بر خود ببینم



یک مرد



این کتابو دیروز دوستی بهم هدیه داد. موقع رد شدن از کنار قفسه کتابای فالاچی، به این کتاب اشاره کردم. دوستم خم شد و کتابو برداشت. و بعد از چند دقیقه کتاب مثل شاپرکی روی دست هام نشست... "یک مرد" جزیره اسرار آمیزیه که آدم رو در خودش فرو می بره و بقدری اتفاقات غیر منتظره  و نفس گیری رقم می خوره که آدم بی درنگ تا انتها پیش می ره. شعر بالا، از الکساندرو پاناگولیس ه. قهرمانِ یونانیِ کتاب، که در راه مبارزه با دیکتاتور نظامی یونان در دادگاه نظامی به اعدام محکوم می شه و... نگران نباشین، اعدام نمی شه، یه جور دیگه می میره. بعدا می گم! :دی

خوشحالم و ممنونم از دوستم.


نظرات  (۳)

  • عم قزی جون ツ
  • چ دوست خوبی
    یاد بگیر :دی

    خداوند زیادشان کناد
    پاسخ:
    شمام یاد بگیرین د:

    : )
  • ساکن اتاق آبی
  • مبارک باشه مبارک باشه. ازین هدیه گرفتنات مستدام
    پاسخ:
    مچکرم مچکرم : )
    ما هم خوشحالیم وممنون از دوستت :)))
    پاسخ:
    بسیار عالی :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی