فاتح قلب ها
من یک پنیر دوستِ واقعی هستم. بار ها پیش آمده که در یک روز صبحانه ناهار و شام نان و پنیر خورده ام. و در این راه تا جایی پیش رفته ام که اگر یک قالب پنیر را روبرویم بگذارید قبل از نیم ساعت همه اش را مزه مزه می کنم تا تمام بشود. اوایل شهریور یک هفته ای تنها بودم. بعد از سه روز یک صبح که در یخچال را باز کردم با دو تا قالب خالیِ پنیر مواجه شدم. نانِ توی دستم را ته یکی از ظرف ها مالیدم و خرده های چسبیده به ظرف را خوردم. تا ظهر منتظر ماندم اما اتفاقی برای ظرف های خالی نیفتاد. لباس پوشیدم و از پله ها پایین رفتم. لحظه ای مقابل در ورودی ایستادم و با حسرت به نان و پنیری که چند روز پیش لقمه گرفتم و حالا توی تله موش بود نگاه کردم. چند دقیقه بعد با دو قالب پنیر فاتحانه از در وارد شدم.
- ۹۴/۰۶/۲۸