تجربهی خود یا یک چنین چیزی
سه شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ
چشم های من می بیننند و مغزم فکر می کند. اما کیست که فعل دیدن یا فکر کردن را انجام می دهد. من چشم و مغز دارم اما چشم و مغز نیستم... چشم بدون من میبیند و مغز هم بدون من فکر می کند. اما بدون من دیدن و فکر کردن میسر نمی شود [ چون چیزی نمی بینم؟]. این ها مال من هستند ولی من تجربه کننده دیدن و فکر کردنم. نمی دانم چه کسی فکر می کند و چه کسی می بیند اما می دانم این خودم هستم که می بینم و فکر می کنم... آیا من فقط یک کلمه هستم در این جسم؟ یا اینکه هیچ تجربه پایداری برای من وجود ندارد؟
این ها سوالاتی است که الان برای من ایجاد شد. و می بینید که هیچ جوابی برای آنها پیدا نکردم هنوز.
+ لقمان ادهمی یک آلبوم دارد به نام شمال. یک قطعه هم توی این آلبوم ساخت که اسمش همین است. این آهنگش من را برد تا دریای فرح آباد، جنگل سید ابوصالح، مهِ فیلبند، بوی نمکِ بابلسر، خانه های چوبی گالش کلا، آب بندان سرخ رود، باران روی سقف حلبیِ خانه عمه، طویله های گل افشان، پرچین های دارابکلا، تپه های کردخیل، شالیزار های جاده بابل، برف کیاسر، رودخانه تجن... همه اش در چند ثانیه...
این ها سوالاتی است که الان برای من ایجاد شد. و می بینید که هیچ جوابی برای آنها پیدا نکردم هنوز.
+ لقمان ادهمی یک آلبوم دارد به نام شمال. یک قطعه هم توی این آلبوم ساخت که اسمش همین است. این آهنگش من را برد تا دریای فرح آباد، جنگل سید ابوصالح، مهِ فیلبند، بوی نمکِ بابلسر، خانه های چوبی گالش کلا، آب بندان سرخ رود، باران روی سقف حلبیِ خانه عمه، طویله های گل افشان، پرچین های دارابکلا، تپه های کردخیل، شالیزار های جاده بابل، برف کیاسر، رودخانه تجن... همه اش در چند ثانیه...
- ۹۴/۰۴/۱۶