باز راه است...
جمعه, ۵ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۴ ق.ظ
هیچ چیز مثل شب من را افسون خود نمی کند... چند روزی است ساعت های روشن را به دعوت شب می گذارم. و شب تا سحر با شب بو ها بیدار می مانم. آنوقت که سلسله شب به آستانه گسستن می رسد، در خیابان قدم می زنم. در آسمان دم کرده اش، عرق ریزان، پیش چشمم، بادیه ای هزار ساله خاموش را می پیمایم که هنوز ملازمتش را با زمان نگسسته...
چه ناشیانه، سحرگاهان، پروای تماشا دارم...
چه ناشیانه، سحرگاهان، پروای تماشا دارم...
- ۹۴/۰۴/۰۵