تایم زونِ چشمی
چهارشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ
دیروز عصر با یکی از رفقا رفتیم پارک. نشستیم روی یکی از نیمکت ها به انتظار اذان، که بعدش سیگارمونو روشن کنیم دَمی از عزا در بیاریم. نیم ساعتی حرف زدیم، هوا هم تاریک شد اما صدایی نیومد. ماه و ستاره ها هم اومدن تو آسمون بازم خبری نشد. گفتیم حتما این دور و بر مسجد نداره که صدایی نمیاد دیگه. سیگارمونو آتیش زدیم. یکم گذشت. یه پسر جوونی کنارمون زل زد بهمون. اون سمت هم دو تا پیر مرده نشسته بودن همینطور تو نخمون بودن. رفیقم گفت چرا همه نگامون می کنن نکنه اذان نشد؟... که همین موقع صدای ربنا از مسجد بلند شد... بعدش اذان شد و اون جوونه یه سیگار از جیبش در آورد. اون پیر مردا هم دو تا چایی از دکه پشت سرشون گرفتن. مام پا شدیم رفتیم یه پارک دیگه!
- ۹۴/۰۴/۰۳