تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!




در زمان های دور و در ولایتی نامعلوم یک مرغ هلندی برای مدتی جنگل زندگی اش را ترک کرده بود تا برای عیادت پدر و مادرش به هلند برود. آن موقع ها چون مرغ ها با پای پیاده به مسافرت می رفتند مرغ قصه ما رفت و برگشتش سه چهار سالی طول کشیده بود. (برای اینکه بتوانید محل تقریبی ولایت نامعلوم را پیدا کنید، باید زمان سه الی چهار سال را در میانگین سرعت مرغ ضرب کنید و دایره ای به مرکز هلند و به شعاع جابجایی رسم کنید تا مکانهای احتمالی که مرغ در آنجا می زیسته مشخص شود)...

یک روز که مرغ از مسافرت به خانه اش برگشت دید که ای دل غافل خرگوش اسبابش را ریخته توی خانه مرغ هلندی و با خانواده اش دارد آنجا زندگی می کند. مرغ هلندی عصبانی شد و به خرگوش توپید:«اینجا خانه من است که تو آمدی. من سال ها اینجا زندگی کرده ام» خرگوش گفت: «برو بابا دلت خوشه. من خودم این خانه را پیدا کرده ام پس مال خودم است. مثل اینکه خبر نداری اینجا ولایت نامعلوم است؟» مرغ هلندی چون حرف زور توی کتش نمی رفت همچنان اصرار داشت که خرگوش و خانواده اش باید خانه او را ترک کنند. اما خرگوش هم همچنان حرف خودش را می زد.

مرغ هلندی گفت: «اصلا نه حرف من نه حرف تو. بیا برویم پیش گربه زاهد تا او بین ما قضاوت کند.» خرگوش پذیرفت و با هم رفتند پیش گربه. گربه تا صدای در را شنید از جایش بلند شد و عبادت را شروع کرد. چند ساعتی طول کشید تا عبادت گربه به پایان رسید. رو کرد به مرغ هلندی که برافروخته تر بود و گفت: «چی شده اخوی؟» مرغ هلندی کل داستان را برای گربه زاهد تعریف کرد. گربه کمی فکر کرد. گفت: «پس چهار سال پیش بود؟» مرغ هلندی گفت: «بله جناب گربه» گربه گفت: « چند ماه بعد از اینکه شما جنگل را ترک کردید قوانین به کلی عوض شد. جناب شیر دستور دادند زمین ها و خانه های بلا استفاده جز اموال عمومی حساب بشود. خانه شما هم جز ساختمان هایی است که ما چندبار در روزنامه های کثیر الانتشار برای مالکش آگهی فراخوان چاپ کردیم تا بیاید و تعیین تکلیف بکند اما نه شما آمدید نه آقای خرگوش. اما حالا که خودتان با پای خودتان آمده اید باید بدانید که این خانه متعلق به جنگل است و هیچ کس حق ندارد از ان استفاده شخصی بکند. شما هم بروید فکر جای دیگری باشید. خانه اصلی انسان جهان آخرت است عزیزان من این دنیا خانه ویرانی است»

مرغ هلندی و خرگوش از اینکه یک نفر عادل توانسته بود بین آنها قضاوت کند خوشحال بودند. هر دوتایشان به قضاوت گربه زاهد تن دادند و اسبابشان را جمع کردند برای پیدا کردن خانه جدید. اما چون نرخ تورم در جنگل بالا بود و بازار مسکن هم کساد شده بود هنوز موفق نشدند خانه جدیدی برای خودشان بخرند. آقای گربه که خودش از دست اندرکاران شورای جنگل نشینان خوشفکر بود، پیشنهاد داد از کنار خانه مرغ هلندی یک جاده رد کنند و پروانه ساخت مرکز تجاری دوازده طبقه در کوچه هشت متری را جای خانه مرغ هلندی اخذ کرد و الان پسر و عروسش دارند در مرکز تجاری «گربه پارسا» چند لقمه نان حلال سر سفره فرزندانشان می برند.

بالا رفتیم غوغ بود پایین اومدیم غوغ بود وسطش هم غوغ بود. ما از این داستان نتیجه می گیریم آدم نباید مسافرت برود اگر رفت برگشت دید توی خانه اش یک نفر دیگر نشسته باهاش کنار بیاید و چیزی نگوید!


نظرات  (۳)

معادله ی پیدا کردن زیستگاه مرغ هلندی بسیار دقیق و مهندسی بود;-)



پاسخ:
مندس هستماااا :))
سیستم رسیدگی الان هم طبق همین قاعده قانون جنگل است ..
پاسخ:
خدا گذر گرگ بیایونو هم نندازه به ولایت نامعلوم :))
  • حضرت کازیمو
  • فقط‌ میتونم بگم دهانِ عالی متعالی :))
    پاسخ:
    نه، نه. سر سری خوندی، بر گرد از اول بخون! :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی