تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



شب سوم

چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۹ ق.ظ

شب که به نیمه می رسد دیگر چشم هام روی هم بند نمی شوند. هم پاهام بد عادت شده اند. پاورچین پاورچین خودم را از خانه بیرون می کشانم به سیاهی خیابان... سیگار می کشم و نمی دانم چه ام است. بیم چه دارم و دلهره چه... راه می روم تا پشت شب بلرزد. بعد سکوت و خنکا همه جا را پر از بوی انجیر می کند... قرار می گیرم. برمی گردم... خیال ادمی چه نازک است و خواب چه دور و من همین را خوشتر دارم این شب ها...


  • ۹۶/۰۴/۲۸

نظرات  (۳)

از جمله خوبی های پسربودن 
این که راحت می تونید شب تنها تو خیابان راه برید ...و بوی انجیر را حس کنید ..بی هیچ ترس و اضطرابی ...
پاسخ:
دختر بودن بنظرم سخته... ولی خب شما باید از خوب بودنهاش بگین...
البته منم خوف میکنم بضی وقتا ترس و اضطراب که سهله :))
  • پـــــر ی
  • خوشتر وخوشترباشی همیشه:)
    پاسخ:
    مخلصیم : )
    خنکا رو خوب اومدی😉
    پاسخ:
    تمام مزه ش به خنکاشه پسّر : )

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی