شب سوم
چهارشنبه, ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۲:۲۹ ق.ظ
شب که به نیمه می رسد دیگر چشم هام روی هم بند نمی شوند. هم پاهام بد عادت شده اند. پاورچین پاورچین خودم را از خانه بیرون می کشانم به سیاهی خیابان... سیگار می کشم و نمی دانم چه ام است. بیم چه دارم و دلهره چه... راه می روم تا پشت شب بلرزد. بعد سکوت و خنکا همه جا را پر از بوی انجیر می کند... قرار می گیرم. برمی گردم... خیال ادمی چه نازک است و خواب چه دور و من همین را خوشتر دارم این شب ها...
- ۹۶/۰۴/۲۸