تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



از گور برخاسته

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ

موقع برگشت رئیس شرکت به هرکداممان یک پلاستیک داد که توش تکه ای گوشت بود. گفت نذریه، تبرکه. گفتم قبول باشه. تشکر کردم و در را پشت سرم بستم. رد خون توی حیاط بود هنوز. کیفم را نبرده بودم و مجبور شدم پلاستیک را یک جوری توی جیب کاپشنم جا بدهم. نیم ساعتی تا ایستگاه تاکسی آرام قدم زدم. سردم شده بود. دستم را که توی جیبم بردم گرمای گوشت تازه ذبح شده را احساس کردم. یاد Revenat افتادم. یک جایی دیکاپریو برای اینکه از سرما یخ نزند مجبور شد شکم اسبش را پاره کند و شب را آن تو صبح کند.


  • ۹۵/۱۱/۱۷

نظرات  (۱)

  • پرستو ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  • چه وحشتناک 
    اینکه تو شکم اسب بخوابی 
    پاسخ:
    بنظرم باید حال بده

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی