تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



جدایی

چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۳:۰۴ ب.ظ


یه دختر بچه سه چهار ساله یه گوشه روی خاکها نشسته بود واسه خودش بازی می کرد. پرسیدم این کیه؟ گفت دخترمه. هر جا سر کار می رم با خودم می برمش. چند وقته از همسرم جدا شدم کسیو ندارم بذارم پیشش. بعد به پسری که داشت با فرز سرامیکهارو برش می زد اشاره کرد و گفت اینم پسرمه. امسال می ره سوم راهنمایی...




+ یک اینستاگرامی هم موجوده. دوستانی که تمایل دارن آدرس اینستاشونو در خفا (یا غیر خفا) برام بذارن. با تشکر.

  • ۹۵/۰۶/۱۷

نظرات  (۳)

ای وای :(
پاسخ:
:((
  • شِـــ‌یدا ..
  • یه دختر ده ساله.
    مامان و باباش میخوان جدا بشن. با گریه از من میپرسه؛ رمز موفقیت زندگی مامان و بابای تو چیه؟(تصور کن یه دختر ده ساله این سوالو ازت بپرسه)
    خودمو جمع و جور میکنم و حرفو میبرم سمت شوخی و میگم؛ "موفقیت کجا بود دیگه؟ اینا از صپ که بیدار میشن شروع میکنن دعوا و کتکاری... اصن میدونی چرا بابام کچل شده؟ از بس مامانم مواشو گرفته کشیده کنده."
    با چشای گرد شده میپرسه؛ "واقعا؟ پس چرا من تاحالا ندیدم با هم دعوا کنن؟"
    میگم؛ "اینا از بس تو خونه همو میزنن٬ دیگه وقتی میان بیرون٬ خسته میشن و حال دعوا ندارن... اصلا ولشون کن این دیوونه‌ها رو...[به مامان و باباش اشاره میکنم]... بذا انقد دعوا کنند تا بترکند"
    پاسخ:
    کاش آدما قبل از جدایی به این چیزا بیشتر فکر کنن و برای بچه ها راه چاره ای پیدا کنن...
    خفا و جفا و همه چی :))

    پاسخ:
    عه این دختره :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی