تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



زندانی شماره هفتاد و دو- زنی که آواز می خواند...

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ب.ظ

سوختگان




«مرا برهنه، بدون تابوت و بدون دعا خواندن دفن کنید. صورتم رو به زمین باشد در حالی که از تمام جهان رو برگردانده ام. سنگی روی قبرم نگذارید و نامم را هیچ جا حک نکنید...»

نوال مروان بعد از مرگ علی رغم وصیت نامه، دو نامه برای فرزندانش باقی میذاره و از اونها می خواد یکی رو به برادری که از وجودش اطلاعی ندارن برسونن و دیگری رو به پدرشون که تا بحال فکر می کردن مرده. سیمون و ژن برای عمل به وصیت مادر از کانادا به محل تولدشون (جایی خیالی در خاور میانه) سفر می کنن و برای کشف پدر و برادرشون، ناگزیر به گذشته پر از رنج و پیچیده مادرشون وارد می شن. روایت دوم فیلم که مربوط به این گذشته هست بصورت فلش بک هایی موازی با داستان اول پیش می ره تا جایی که این دو تا داستان بهم می رسن و سیمون و ژن به حقیقتی که نوال می خواست از این راه بهشون بگه، پی می برن.




خطر لو رفتن تمام داستان!


incendies فیلم خیلی تلخیه. با صحنه تراشیدن موی سر کودکانی در یتیم خونه شروع می شه که پسر اول نوال (ابوطارق) با خالکوبی روی پاهاش هم یکی از این کودکانه، جنگ های داخلی، بدنیا اومدن ابوطارق، کشته شدن وهاب (پدر ابوطارق) توسط برادر نوال، بیرون کردن نوال از شهر، زندان رفتن نوال، شکنجه، تجاوز، عشق، بدنیا اومدن ژن و سیمون در زندان، خشونت های مذهبی، قتل عام های دسته جمعی، جنگ های داخلی... همه رو به تصویر می کشه و با حضور ابوطارق بر سر مزار نوال به پایان می رسه. تا آخرای فیلم پدر و برادر ژن و سیمون یک گره بزرگیه که ذهن آدمو به شدت قلقلک میده و هرچقدر سر نخ ها بیشتر کنار هم جمع می شن این گره بزرگتر می شه. اما در یک ربع آخر این گره باز می شه و ناگهان آدم احساس می کنه تمام داستان روی سرش هوار شد. سال ها از آزادیِ نوال از زندان می گذره. نوال اواخر عمرش با دخترش توی استخر در حال شنا کردنه که خالکوبیِ پایِ مردی رو می بینه که با چند نفر دیگه کنار استخر ایستاده ان و حرف می  زنن. به چهره مرد نگاه می کنه. چهره شکنجه گرش در زندانو می شناسه و می فهمه کسی که این همه سال توی زندان شکنجه ش می کرد و مدام بهش تجاوز می کرد ابوطارق پسرش بود ... و بقیه عمرشو در سکوت می گذرونه... برای اینکه سیمون و ژن به حقیقت خودشون پی ببرن راه عجیبی رو انتخاب می کنه.دو  نامه می نویسه و از فرزندانش می خواد بعد از مرگ اونها رو به دست برادر و پدرشون برسونن...

وقتی سیمون و ژن اون دو تا نامه رو به ابوطارق میدن، نوال در نامه ای به پدر فرزندانش اینطور می نویسه: «... من تو رو شناختم، تو مرا نشناختی، یه معجزه بود، من شماره 72 تو هستم. این نامه رو بچه هامون برات میارن. تو اونا رو نمی شناسی، چون اونا خیلی خوشگلن ولی اونا تو رو میشناسن... فاحشه 72» و در نامه ای که فرزندش رو مخاطب قرار داره می نویسه: «اینجا با پسرم حرف می زنم نه با جلاد. هر اتفاقی بیفته من همیشه دوستت دارم. این قولیه که لحظه تولدت بهت دادم. هر اتفاقی که بیفته من همیشه دوستت دارم... مادرت، نوال مروان، زندانی شماره 72»...



Incendies 2010/ Denis Villeneuve



سوختگان (شعله ها، ویران شده) فیلم خیلی خوبیه اما تا بحال کسی بهم معرفی نکرده بود. بخاطر همین تصمیم گرفتم اینجا دربارش بنویسم. جسته گریخته کلشو اجمعین بی در و پیکر! خخخخ


  • ۹۵/۰۶/۱۲

Incendies 2010

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی