تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



پنج شنبه

دوشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۵۶ ب.ظ


باقی کلاسها تموم شدن بجز زبان تخصصی که هرچی به استاد گفتیم تو کَتش نرفت که کلاس اومدنِ وسط فرجه، مثل شاشیدن تو دبه آبه که بعدش نه کسی می تونه باهاش وضو بگیره، نه هم بدرد کون شستن می خوره. و اگه اون درسه اختیاری هم باشه دیگه چه شاشیدنی بشه واسه خودش... صبح چهارشنبه، بعد از یه هفته استراحت مطلق جانانه، به قصد حضور در کلاس، سوار اتوبوس شدم و از صمیم قلب آرزو می کنم به هرچی اتوبوسه گند بزنن که محض رضای خدا یک بار هم مسیر چهار ساعته ساری تا تهرانو زودتر از شیش ساعت تموم نکرد که نکرد. دو بعد از ظهر، با دو همصحبت افغان، که از آمل روی صندلیِ کناری ام شستن خداحافظی کردم و از اتوبوس پیاده شدم.

حالا دیگه پنج شنبه هست. صبح زود بیدار شدم تا به کلاس هشت صبح برسم. ساعت از هشت گذشته و من همین الان عین کمپوت عن از مترو پرت شدم بیرون و به سمت دانشکده معماری پیش می رم. ساعت هشت و نیمه و من به ورودی نزدیک شدم. دست میندازم بند کوله مو کمی شل می کنم، نگاهی به اطراف می کنم که ببینم آشنایی پیدا می شه یا نه. غیر از پیر مردی که با کیف سامسونت پر از سیگارش سر کوچه نشسته، کَس دیگه ای پیدا نیست. ساعت چند ثانیه از هشت و نیم گذشته که از تکاپو برای طی کردن دو قدم باقی مونده تا ورودی می افتم! اوه پسّر، همین الان مردد شدم که برم تو یا نرم. صدایی توی گوشم نجوا میکنه نروووو نروووو. تا حالا صدایی به این زیبایی نشنیده بودم. مبانی زیبایی شناختیم دارن درهم می شکنن که صدای دیگه ای داد می زنه برو برو. هاه، خیلی دیر گفت. حالا من ولیعصرم. توی پارک، روی نیمکت نشسته ام، یه بسته سیگار توی جیبمه و دارم مصرانه دودشون می کنم. پسر کم سن و سالی روی نیمکت کناریم نشسته. صورتش آفتاب سوخته س. اولش که اومدم خواب بود. از لباسهاش بر میاد که شب اولی نبود که توی پارک خوابیده. نزدیکم میاد و ازم یه نخ سیگار می خواد. بسته سیگارو می دم بهش و از جام بلند می شم... ظهر پنج شنبه هست و من توی اتوبوسم و منتظرم ببینم چند ساعت دیگه هراز تموم می شه، و گاهی هم به اون پسر بچه فکر می کنم و از خودم می پرسم آیا کار درستی کردم که بهش سیگار دادم؟ اصلا شاید بهتر بود از اول قید کلاس امروزو می زدم!




پ ن: من از بهار خسته ام و بهار از من.


  • ۹۵/۰۳/۱۷

نظرات  (۶)

  • آرزوهای نجیب (:
  • پاکت سیگار رو هم بهش دادین نه ؟؟؟ نوچ نوچ نوچ  

    پ ن: حالا بهار خوبه، لعنت به تابستون :| 
    پاسخ:
    نههه کی گفته؟!

    تابستون خط قرمز منه، بهش احترام بگذارید
    دیووونه رو همینجوری مینوشتن نه؟؟؟
    پاسخ:
    «واو» زیاد گذاشتیییی!!!
    هیچ امیدی بهت نیست هییییییییچB-) 
    پاسخ:
    ههپپپییییفففچچچچبمنبچچچچچچ
  • آناهــیــ ـــتا
  • آشو با جاش دادی بچه :/
    پاسخ:
    نمی دونستم میخواد اینطوری بشه وگرنه پارک نمی رفتم!
     پاکت سیگار رو میدن به بچه ؟! 
    این همه راه تو این گرما پاشو برو تهران ,شلوغی مترو ,بعد دقیقا تا دره ورودی دانشکده بعد پشیمان میشی؟؟ !!
    عااااااووووو :))))
    پاسخ:
    گرم بود هوا؟ یادم نیست

    عاااااووووووره عااوووووره 9:

    البته که ازندگی اون پسره با سیگار ندادن شما گلستون نمیشد
    پاسخ:
    والا... از یکی دیگه می گرفت

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی