تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



هرچی شما بگی اصلا

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ


روز به آخر می رسه

غروب سردیشو به موزائیکای سکّو می زنه

تاریکی می شکفه

چراغا روشن می شه،

تو این رفت و آمدا

منم یه گوشه می شینم

یه چیزایی از خودم می پرسم


جور دیگه ش می شه؛

دست میندازم تو تاریکی

پیِ روز می گردم

که رفت!


  • ۹۴/۱۲/۰۸

نظرات  (۴)

  • عم قزی جون ツ
  • چقد کرخت بود نوشته ت ی حورایی خسته بود!

    کی میری یونی؟
    پاسخ:
    آی ام کرخت حتی

    بعدِ عید د:
    خب ما میگیم
     اگه کارت تموم شد برو سراغ ی مطلب جدید:-)
    با تشکر :-)
    پاسخ:
    باژه باژه تشکر بک )
    موضوع انتخاب کنیم؟
    حسرت خوبه؟
    پاسخ:
    حسرت نه، من آدمی نیستم که به از دست داده هام حسرت بخورم. باهاشون کنار میام
  • عم قزی جون ツ
  • یک عدد امام ممار گم شده است
    از یابنده خواهشمندیم بیاد بندازدش تو صندوق بیان :دی
    پاسخ:
    هعیییی من اینجام (آیکون دست تکان دادن) :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی