تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



نوه‌ی ناخلف

پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۰۹ ب.ظ


روزی که مادربزرگ را گذاشته بودند پشت آمبولانس و آورده بودند خانه‌اش برای خداحافظی از یادم نمی‌رود. جنازه مادربزرگ توی کاور سیاهی پیچیده بود و روی برانکارد بسته بود. چند نفری بلندش کردیم آوردیم توی اتاق. بعد عمه ام دوید سمتش و رویش چنبره زد و شروع کرد های های گریه کردن. همه فامیل و آشنا و در و همسایه توی اتاق ریخته بودند. زن ها با یک دست چشم هایشان را می مالیدند که قرمز تر بشود و با دست دیگر عمه را بغل می کردند و دلداری می دادند. من انتهای اتاق کنار بخاری ایستاده بودم. عمه دست هایش را دور گردن مادربرزگ حلقه زده بود، آن را تکان می داد و عین ابر می بارید. یک هو یکی این وسط داد زد: «اینور پاشه، سرش اونوره، اونورو بگیر»... این حرف را که شنیدم، درست در اوج تراژدیک ترین صحنه زندگی‌ام که تا آن موقع باهاش رو به رو شده بودم، خنده ام گرفت. پخ اولش را بی صدا از سر رد کردم. بعد آرام پشت بخاری نشستم، صورتم را توی دست هایم پنهان کردم و شانه هایم مرتب بالا و پایین  رفت.

امشب حرف مادربزرگ که شد یاد این صحنه افتادم. هنوز بعد از گذشت چند سال از آن روز نتوانستم آن را برای عمه تعریف کنم.


  • ۹۴/۱۱/۰۸

نظرات  (۱۱)

  • سیده زهرا میم
  • ((: چه جوری توی اون شرایط می تونستید بخندید؟ ((:
    پاسخ:
    : )) بچه بودم خب
  • نیمه سیب سقراطی
  • ببخشید ولی من بلند بلند با این پست خندیدم :))
    خدا رحمت کنه مادربزرگتونو ...
    منم سر مراسم تشییع جنازه یکی از فامیلا یهو یه صحنه ای دیدم بدددد خندم گرفت ! مامانم چنان کوبوند تو پهلوم که :))
    پاسخ:
    :))
    ممنونم

    برنامه زندس پیش میاد آقاااا  د:
  • فاطیما کیان
  • هیچ وقت نتونستم توی مراسم فوت کسی دپرس و گریون باشم ! همیشه چیزی بوده که باعث شده من یواشکی بخندم ...
    پاسخ:
    ایشالا که نور نو دپرس نو گریون : )
    فک کن روح خود مرحوم چقد خندیده!
    پاسخ:
    روح ناخلفیه اگه بخنده د:
    میخندی مردَک ؟!
    :|
    :))))

    ما بابابزرگمون زنده بود داشت نفسای آخرشو میکشید ، آبجیش عَ فرط علاقه چونۀ لرزونشو زنده زنده بستو کادو پیچه نکیر و منکر کرد :|
    پاسخ:

    :))))


    فکر کنم علت فوت بستن راه تنفس بود د:

  • مــــــــ. یــ.مــ
  • :))))
    از طرف مادربزرگ و به جای ایشون همون عنوان کفایت میکنه :)))
    قرم به ادامه ی خنده بپردازم
    پاسخ:
    : ))
    البته چون من خیلی متواضع هستم این عنوانو انتخاب کردم د:
    :-))))
    خدا رحمتشون کنه
    فکر کن هر کی هم میدیدت با بالا و پایین رفتن شونه ات پیش خودش میگفت چه نوه ای و میشدی نوه ی خلف:-))

    نمیدونم چرا تو اینجور مواقع خنده مون بیشتر میشه 
    خودم دیروز تجربه اش کردم:-D 
    پاسخ:
    : ))
    ممنون
     اگه بالا و پایین رفتن شکممو نمی دید آره د:

    تو که اصلا جنبه نداری :D
    خدا رحمت کنه مادربزرگتون رو :)
    پاسخ:
    خدا اموات شما رو هم رحمت کنه  : )
    ادم دست خودش نیس ک .
    منم بودم خندم میگرفت.
    پاسخ:
    شما اول برو کنم خجالت بکش بعد بیا نظر بده د:
  • خانوم ِ لبخند:)
  • همیشه تو اینجور مجالس پیش میاد...زیاد تجربه کردم و واقعا هم که آدم دلش میخواد بره تو زمین از خجالت:)))

    +خدا رحمت کنه مادربزرگ رو : )
    پاسخ:
    آخ آخ اگه بستگان مرحوم آدمو ببینن خیلی ضایس :))

    ممنونم : )
    باور کن دارم خجالت میکشم.
    حواسم هس خودم.
    به مهربونی و بامزگی خودت ببخش بزرگوار:))))
    پاسخ:
    دیگه کارت از خجالت گذشته. باید بخندی :)))

    آدرستم بذار دکتر

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی