دروغ های اَن دار
سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ
بیکاریِ این چند هفته، اعصابم رو تا آخر مکیده. دیشب
با جیب های خالی
رفتم کفش بگیرم! در واقع رفتم کفش دیدم و در واقعترش چند تا کفش بیشتر ندیدم و با فروشنده تنها مغازه ای که پامو درش گذاشتم دعوام شد! البته به
من ربطی نداشت، خودش خواست فرز بازی در آره زارت چند تا کتونی آورد روی میز
گذاشت و در بارشون شعر گفت و هر بار که با مِنومِنِ من رو به رو می شد،
پیش از
اینکه بتونم بگم «یادم رفت کارتمو بیارم»، قیمتو پایینتر می آورد و در آخر
اصرار داشت کتونی 160 تومنیه اصلِ تایوانش که خودش واسم انتخاب کرد و خیلی
هم بهم میومد رو! 95 تومن بردارم! اما ماجرا از اونجا شروع شد که شاگرد
مغازه بی هوا وارد شد و با دیدن کتونی روبهروم شعر های بیشتری دربارش
سرود و در آخر گفت: «خدا شاهده 120 خریدمونه!»
- ۹۴/۱۰/۲۲