قصه های قبل از خواب برای بچه های ریش دار- این داستان: در قرعه کشیِ رستم قلی شرکت کنید
در روزگار قدیم در ولایتی دور و نامعلوم یک آقایی که رستم قلی نام داشت یک روز تصمیم گرفت خر بخرد. صبح صبحانه اش را خورد از در خانه بیرون آمد و رفت پیش آقای خر فروش. خر فروش کاتولوگ خرهایی که توی طویله داشت را به رستم قلی نشان داد و رستم قلی روی یک خر دست گذاشت که نشانگر قدرتش سبز بود و امتیازش 80 ثم اش تازه نعل شده بود فلِش اش رو به بالا بود و خلاصه خیلی خر بود برای خودش. پرسید آقا این خر چقدر؟ خر فروش گفت صد تومن، پولش را بده فردا برایت می آورم. رستم قلی دست در جیبش گذاشت پنجاه تومن در آورد و گفت بیا. خر فروش گفت باید همه پول را همین حالا بدهی. رستم قلی گفت مردم پراید می خرند قسطی، آنوقت تو می خواهی پول خری که هنوز ندیدمش را پیش پیش بگیری؟ خر فروش گفت همینه که هست. نمی خوای نخر. اما چون رستم قلی نیاز شدیدی به خر داشت، دست در جیبش کرد و گفت بیا، سگ خور، این هم صد تومن. کی خر را تحویل بگیرم؟ خرفروش گفت فردا صبح بیا همینجا خرت را ببر.
فردا صبح رستم قلی رفت پیش خر فروش تا خرش را تحویل بگیرد. اما دید خرفروش تنهاست. گفت خرم کو؟ خرفروش گفت: دیشب مریض شد مرد. رستم قلی ناراحت شد و گفت پولم را پس بده. خر فروش گفت پول ندارم. رستم قلی عصبانی شد. یقیه خرفروش را گرفت و گفت یا پولمو می دی یا همینجا پولت می کنم. خرفروش دست رستم قلی را پس زد و گفت پولت را خرج کردم و الان هیچ پولی ندارم. فکر کردی من ب،ز هستم؟ یا س،م؟ یا م،ه؟ که هروقت بخواهم از حسابم کارت بکشم؟ نخیر من خر فروشم پولی هم ندارم.
رستم قلی تحت تاثیر این حرف خر فروش قرار گرفت. چند لحظه بعد فکری به ذهنش خطور کرد. به خر فروش گفت همان خر مرده را بده. خر فروش گفت خر مرده می خوای چکار؟ گفت پولشو دادم می خوام. عصر همان روز خر فروش خر مرده را به آدرس رستم قلی حواله کرد.
فردا صبح رستم قلی به دفتر تنها روزنامه ای که در شهر توقیف نشده بود و هنوز کار می کرد رفت. و در خواست چاپ آگهی قرعه کشی داد. «در قرعه کشی رستم قلی شرکت کنید، یک خر برنده شوید. هر بلیط یک ریال. زمان قرعه کشی توسط روزنامه های کثیر الانتشار اعلام خواهد شد.»
چند روز از این ماجرا گذشت و هزاران بلیط برای قرعه کشی به فروش رفت و از محل فروش بلیط ها به اندازه خرید چندتا اصطبل خر، پول عاید رستم قلی شد. روز قرعه کشی فرا رسید. رستم قلی همه عوامل اجرایی و نظارتیِ خدوم در استانداری، شهرداری، شورای شهر، فرمانداری، نظام مهندسی، مدیریت بحران، سازمان حمل و نقل و کنترل ترافیک و خیلی جاهای دیگر که هیچ ربطی هم نداشت را دعوت کرد و مراسم قرعه کشی خیلی باشکوه و مفصل برگزار شد. و در پایان اسم یک نفر را از توی اون قفسه هست که گنده س، توش یه خیلی هم توپ هست، از اون تو خلاصه در آورد. و گفت فردا بیا خرت را ببر.
برنده قرعه کشی فردای آن روز پیش رستم قلی رفت و گفت من در قرعه کشی شما برنده شدم. این هم مدرکش. لطفا خر من را بده. رستم قلی گفت خرت دیشب مرد. این هم جنازه اش. برنده قرعه کشی تا خواست دهانش را باز کند و اعتراض کند، رستم قلی یک ریال از جیبش درآورد و گفت بیا، اینم پول بلیطتت!
ما از این داستان نتیجه می گیریم:
هنوز هم آدم های سالمی مثل خر فروش پیدا می شوند که آقای ب.الف نیستند.
قدر پراید قسطی را بدانیم.
اینقدر تنگ نظر نباشیم و در قرعه کشی ها شرکت کنیم. چون اگر برای ما آب ندارد برای رستم قلی که نان دارد.
برای شرکت در قرعه کشی ماهانه این وبلاگ بلیط تهیه فرماییم!
( اماما ؛ بچه ای ک ریش ندارد تکلیفش چیست؟ )
:دی