تبخند




این صندل رسوایی، نطقیست ته کفشم!



تبصره 22 (2)

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۰۳ ب.ظ
  • این که انسان ها می میرند ناگزیر است اما این که کدام انسان ها بمیرند نتیجه موقعیت است.


  • من باید خودم رو به فنا بدم چون سرهنگ می خواد ژنرال بشه؟


  • این که سرباز ها ارتباطشان را با خدا حفظ کنند یک مسئله بود، که البته همگی شان از آن حمایت می کردند، این که بیست و چهار ساعته خدا دور و برت باشد مسئله ای دیگر.


  • کلوینگر مرده بود. این عیب اساسی فلسفه اش بود.


  • ژنرال پکم احساس می کنه که وقتی بمب ها نزدیک هم منفجر می شن عکس های هوایی خیلی بهتر در می آن.

  • احساس کرد چاق و چسبناک است!



تبصره 22/ جوزف هلر/ احسان نوروزی/ 1-250


نظرات  (۱)

  • عم قزی جون ツ
  • چاق و چسبناک؟؟
    مگه قورباغه س؟؟
    :|

    دو تا جمله اولی خعلی لایــــــــــــــــک



    یوساریان؟
    اسمش ی جوریه! اینا اهل کجان؟
    باهربار خوندنش یکی تو ضمیر ناخوداگاهم میخوند ای ساربان آهسته راااان
    (میبینی ضمیر ناخوداگاهم چقد فرهیخته س :دی )

    مدالشو میتونن ب گوشش آویزون کنن ؛ خوشگل تر هم میشه حتی!
    بهشون بگو




    پاسخ:
    نه سرهنگ بود :دی

    امریکن!
    نِیییییی خوشِم آمِد چقد سعدیم مِ خوانی :D

    کفش داشت. به بند کفش میشد ببندنش

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی