ماجرای جایی که معلوم نبود کجاست
یکی از دوستانم تصمیم گرفت من را برای کار معرفی کند. به شرکتی که نه اسمش را به من گفت، نه مکانش را، نه کارش را، و نه شرایطش را. گفت در آمد خوبی خواهی داشت و بعد گوشی را قطع کرد. منظورش را از درآمد خوب نفهمیدم. اما چاره ای نداشتم جز اینکه قبول کنم مکالمه تمام شده و کسی آنورِ خط نیست.
دیروز دوستم
دوباره تماس گرفت. زنگ زد و اول به تقوای الاهی سفارشم کرد. و گفت که امروز عصر بیایم فلان جا و بعد برای معارفه با هم می رویم آنجا. و اینکه سر
ساعت بیایم، قبلش صورتم را اصلاح کنم، موهایم را شانه بزنم، لباس رسمی
بپوشم و در ضمن بوی سیگار هم ندهم.
دو سه
ساعتِ پیش گوشی ام زنگ خورد. وقتی جواب دادم دوستم با عصبانیت پرسید کجا
هستم. بالشتِ زیر آنجایم را کمی اینور آنور کردم و گفتم دارم روی یخ های
سوچی با سورتمه ام به سمت ابدیت می تازم. متاسفم که نتوانستم نیامدنم را
اطلاع دهم. هوووویِ کشداری کشیدم و گوشی را قطع کردم. و بعد فلش را از لپ تاپ جدا کردم انداختم توی سطل آشغال بس که این سریال ومپایر مزخرف بود.
- ۹۴/۰۷/۲۷